رویا

چشمانم را می بندم

دریا پیش رویم است

و تو در انتهای افق دریا

منتظر برای رسیدن من به تو 

و چه بالا آمده است مد غم هایم  

چیزی نمانده که دیگر جزر شود کاسه صبرم  

من در انتهای بی تو بودن هستم  

لحظه ای نزدیکتر بیا  

تا چشمانم سوی دیدن پیدا کند  

تا لحظه ای حس کنم دریا را 

چه سلامی چه علیکی

چه سلامی ، چه علیکی  

وقتی همه ی نسبت ها فقط اسم است  

وقتی صبح ها به جای شکرت مدام می گوییم اَه  

چه سلامی ، چه علیکی  

وقتی که با چشمان خود مردن پرنده را می بینیم 

و فقط از کنار آن خیره و مبهوت می گذریم 

چه سلامی ، چه علیکی  

وقتی به هر طرف می نگری قلبهای پر از خالی را می بینی  

 

امید نمی میرد

من میروم  

تو میروی  

و تمام ثانیه ها خواهند مرد  

 وروزها روز به روز می میرند  

سکوت کافی نیست 

آنچه باقی می ماند فریاد است  

و ندایی که مدام می گوید  

باید شکست ُ هر آنچه که مار ا دور میسازد  

از تمام خوبی ها 

ای برادر و توای خواهر به گوش باش  

که دنیا منتظر یک رخداد است 

 اتفاقی که من و تو و تمام عالم به انتظار اوست  

کمی صبر و اندکی امید همین کافیست 

کمی اندیشه و کمی خواستن شرط انتظار این است

قاصدک ها چه خبر آوردی

قاصدک ها چه خبر آوردی 

خبر از نابودی دین  

خبر از آتش افروخته شده از جانب باد 

و خدائی که مدام از ما دورتر می شود  

قاصدک ها چه خبر آوردید  

خبر از شکستن مردها  

و زنانی که برای یک تکه نان ................ 

خبر از سوختن عاطفه ها 

و غروب هر چه حیا ست  

قاصدک ها چه خبر آوردید 

خبر از کاسبی هر چه گدا از نام خدا 

و کسانی که به واقع شب ها بی غذا می خوابند   

خبر از رفتن معنی یار  

و تمتم عضق هایی که به یک ارزن می ارزند 

و همه دختر هائی که عفاف می فروشند  

قاصدک ها عجیب است که تو این همه با خبری  

و من انسان از همه چی بی خبرم