مصاحبه چاپ شده در روزنامه همشهری

شاعر جوان :
شعرهایم مثل خودم سرگردانند!
خیلی ها سعی می کنند با شعر گفتن برای خودشان آبرو و اعتبار کسب کنند و دردناک تر اینکه می خواهند با شعر درآمدزایی کنند!
محمد حسین عباسی
004362.jpg
علی عباس نژاد (متولد یازده مهر ۱۳۵۹) در محله تهران نو، از سه سالگی با خانواده اش در شهرری ساکن شده و تاکنون در محله های مختلفی مانند حسین آباد، خیابان روشن، پارکینگ و چهار راه گودرزی زندگی کرده است. تحصیلاتش را در دبستان های قدوسی و شیخ فضل الله نوری و دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه استعدادهای درخشان شهید بهشتی طی کرده و هم اکنون دانشجوی مهندسی مخابرات دانشگاه آزاد است. از ویژگی های جالب وی توجه و علاقه او به شعر کلاسیک ـ به رغم جوان بودنش ـ است که دلایلش را خواهد گفت.
می گوید: «از وقتی که یادم می آید در خانه، دور و برم پر از کتاب بوده و خلاصه تفریح ما همیشه مطالعه کتاب است. اکنون در منزل ما سه کتابخانه مجزا وجود دارد که هر یک متعلق به خودم، پدرم و برادر بزرگ ترم است و کتاب های هر مجموعه با دیگری متفاوت است. از مهم ترین طرح ها و برنامه های آینده ام این است که هر سه کتابخانه را به نفع خویش مصادره کنم!
البته از شوخی گذشته، مهم تر از مالکیت کتاب، خواندن و فهم آن است.»
این از کتابخوان شدنت! خوب حالا بگو چگونه شاعر شدید؟!
با وام گرفتن از شاعر خوب معاصر آقای سید علی صالحی، باید عرض کنم که نه من سراغ شعر می رفتم و نه شعر از من ساده سراغی می گرفت! خیلی اتفاقی از تکلیف درس اجتماعی دوره راهنمایی شروع شد که باید در مورد نظم، شعر یا انشا می نوشتیم. خلاصه آخرین ساعت یکشنبه بود و من باید فردا تکلیفم را تحویل معلم می دادم و به دلیل اینکه وقت نداشتم انشا بنویسم، به ناچار به شعر روی آوردم و با پوزش از همه شاعران نوپرداز، به خاطر اینکه آن زمان خیال می کردم که شعر سپید از دیگر انواع شعر گفتنش راحت تر است، کلمات بریده بریده ای را روی کاغذ آوردم. دبیرمان آقای دکتر محمدی که فرد شاعر پیشه ای بود، از اینکه در کل یک کلاس سی و چند نفره تنها من به شعر پرداخته ام، خوشحال شد و تشویقم کرد.
آن شعر را به خاطر می آورید؟
خیلی چشمگیر نبود که حتی در یاد سراینده اش بماند! اما حرف های دکتر محمدی خیلی در زندگی و آینده ام تأثیر گذاشت و کم کم شعر را جدی گرفتم. خوشبختانه وی در سال های بعد نیز معلم ما بود و هرگاه شعری، چیزی می سرودم، می دید و راهنمایی ام می کرد. از شیطنت ها و حال و هوای آن موقع از نوجوانی مان این بود که هر زمان که وی می خواست از شاگردان درس بپرسد به خواسته بچه ها که طبق معمول آماده نبودند، شعر تازه ام را برای تصحیح نشانش می دادم. خوشبختانه با عشق و علاقه ای که ایشان داشت، این کار بیشتر وقت کلاس را می گرفت و این ترفند خیلی وقت ها جواب می داد.
فقط شعر سپید می گفتید؟
نه، بزرگ تر که شدم با ورود به دبیرستان و جدی تر شدن درس ادبیات به انواع دیگر شعر نظیر مثنوی و غزل نیز روی آوردم. بیشتر کارهایم عاشقانه بود و سعی می کردم جنبه های تکنیکی را تجربه کنم. وارد دانشگاه که شدم کم کم پایم به جلسه های شعر باز شد. از جمله جلسه شعر اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی که در زیرزمین کتابخانه زکریای رازی برگزار می شد.
آشنایی با شاعران جوان و هم محلی هایی نظیر علیرضا سلطانی، طاهره طائفه، لیلا صالحی، مهدی داودی، عبدالله مقدمی و بعدتر اسماعیل امینی، اسماعیل نظری و اصغر معاذی در شکل گیری شخصیت شعری من تأثیر بسزایی داشت. علاوه بر اینها از راهنمایی های هم مدرسه ای بزرگ ترم پرویز رسول زاده که به گفته استادمان اسماعیل امینی به واقع آدم باسوادی است، خیلی بهره بردم. تأیید آقای امینی به این دلیل برایم مهم است که کمتر کسی را چنین توصیف می کند. به هر صورت از همنشینی با هر یک از عزیزان نامبرده نکته ای از شعر را یاد گرفتم.
از میان گونه های شعر به کدام مشتاق تری؟
چهارپاره و غزل که آن هم بیشتر به دلیل تعلق خاطرم به شعر کلاسیک است. از آنجا که چارپاره به اندازه غزل شناخته شده نیست و قدمت غزل را هم ندارد، دوست دارم در مورد آن صحبت کنم.
چارپاره به نظر من قابلیت های زیادی دارد که هنوز به درستی کشف و پرورده نشده است. به عنوان مثال ویژگی ای را که در غزل های حافظ است و استاد بهاءالدین خرمشاهی از آن با نام «نظم پریشان» یا «پاشان» یاد کرده است در قالب چارپاره به خوبی جا می گیرد و جذاب هم است. اینها علاوه بر ویژگی های ذاتی چارپاره مثل صمیمیت و تنوع موسیقی شعری آن است. موسیقی کلامی زیبای چارپاره بیش از هر چیز، به دلیل تغییر قافیه در هر بند است.
شعرهایت به لحاظ مضمون بیشتر در ارتباط با چه موضوع هایی است؟
در حال حاضر مثل خودم در زمین می چرخد! اما به لطف خدا و یاری او قرار است به آسمان منتهی شود. معتقدم هدف از هنر، تعالی آدمی و پرورش انسان کامل است و بزرگانی دست نیافتنی مانند حافظ، سعدی، خیام، فردوسی و حکیم نظامی که مخاطب از طریق نشانه های موجود در اثر مسیر حرکت این بزرگان را برای رسیدن به آن جایگاه پیگیری می کند. به قول حافظ «آن کس است اهل بشارت که اشارت داند» من این جوری به شعر نگاه می کنم و به همین دلیل شعر می گویم.
یک کم برای سن و سال تو زود نیست؟
نمی دانم!
در چه زمینه هایی مطالعه می کنید؟
بیشتر کتاب های من ـ آن یک سوم خودم را می گویم! ـ در زمینه حافظ پژوهی است.
ادبیات کلاسیک غرب، نقد ادبی و شعر معاصر از دیگر موضوع هایی است که مطالعه می کنم.
با شعر معاصر چه میانه ای دارید؟
به نظر من شاعر باید بر همه جریان ها، تأثیر انسانی بگذارد. بزرگ ترین نقیصه موجود متأسفانه یکی همین است و دیگر اینکه خیلی ها سعی می کنند با شعر گفتن برای خودشان آبرو و اعتبار کسب کنند و دردناک تر اینکه می خواهند با شعر درآمدزایی کنند! در حالی که به طور حتم هیچ هنرمندی از شکسپیر گرفته تا شاملو و شجریان به این نیت ها ـ پول و اعتبار و شهرت ـ اثر هنری خلق نکرده است!
متأسفانه شاعران جوان جرئت و جسارت تجربه فکری را ندارند و به دلیل آنکه خود را در زبان حبس می کنند، هنجارشکنی شان بی نتیجه است
آنان با استفاده از تکنیک، اندیشه، خلاقیت و ... حرف های تازه ای بیان کرده اند و مردم به جان خریده اند. با آسیب های موجود ما نمی توانیم توقع نفوذ در قلب مردم را داشته باشیم.
004365.jpg
حتی اگر به نام شاعران زنده و مطرح توجه کنیم می بینیم که بیشتر آنها پیر و میانسال هستند و دوره بلوغ شعری شان را در دهه های گذشته طی کرده اند.
و شاعران جوان امروز؟!
ببینید، بچه های همدوره من فقط زبان شعر را تجربه می کنند و پا به محدوده اندیشه نمی گذارند و این برخلاف آنچه که بزرگان و به طور دقیق تر منتقدان فرنگی گفته اند چرا که آنها اعتقاد دارند، شعر اتفاقی در حوزه زبان نیست.
درست است که شعر رستاخیز کلمات است؛ اما کلمات فقط جسم هستند و روح آنها اندیشه است. رستاخیز، جان دادن دوباره به جسم هاست و اگر بنا باشد، شعر اتفاقی در زبان باشد، توقع زنده شدن کلمات که تنها جسم هستند، بیهوده است و ناممکن. اجسام بی جان متعفن می شوند، زیرا زندگی مربوط به جان است.
متأسفانه شاعران جوان جرئت و جسارت تجربه فکری را ندارند و به دلیل آنکه خود را در زبان حبس می کنند، هنجارشکنی شان بی نتیجه است. وقتی تفکر شاعر رشد کند؛ قالب و زبان مناسب را خواهد یافت.
یعنی اگر فقط به دنبال اتفاق در زبان باشیم، نخستین چیزی که گم می شود معناست و این یعنی سرنا را از سر گشاد نواختن. درست مثل کسی که با تأکید بر لفظ قلم صحبت کردن و با شیک گویی، معنای اصلی حرفش را فراموش می کند!
اوضاع و احوال شعر شهرری را چطور می بینید؟
به شدت افت کرده است! به دلایل زیاد از جمله مدیریت نادرست! به عنوان مثال در سال ،۱۳۷۸ در گروه ها و جمع های شعری منطقه استعدادهای شکوفا و در حال باروری زیادی دیده می شد که خیلی شان در حال حاضر از افراد مطرح در زمینه های فرهنگی و ادبی سطح کشورند. اما در یکی دو سال اخیر تنها دو استعداد تازه در اینجا دیده ام که ناامید کننده است. در حالی که در همین دو ساله، کرج که در گذشته مطرح نبوده به یکی از قطب های ادبیات کشور تبدیل شده است. تشکیل جلسه های شعر و حضور استادان و گردانندگان خبره برعهده مسئولان فرهنگی منطقه است. باید زودتر چاره ای بیندیشند و خود این بزرگان باید قبل از هر کاری فضای فرهنگی هنری شهرری را بهتر بشناسند.
برای همسالان خودت که بیشتر جمعیت کشور را تشکیل می دهند، چه حرفی دارید؟
مسئله ای که باعث تفاوت آدم ها با یکدیگر می شود نوع نگاهشان به دنیای اطراف است.
درست است که جوان تجربه اش کم است، اما در تقابل با اندیشه ها و جریان های مختلف نباید منفعل و مصرف کننده مطلق باشد. درواقع ویژگی دوره جوانی شور و انرژی و سروکله زدن با پدیده های مختلف است که از برآیند همه اینها فردایمان را رقم می زنیم. پس باید برای بخش فکری زندگی مان حساب ویژه ای باز کنیم که لازمه آن، مطالعه است.

چهار پاره (کویر)
این خاک قد نمی کشد الا همین گیاه
می پاشم از غبار تنت نذر آفتاب
بگذار تا شیار کنم خاک خسته را
یک عمر سعی و حوصله ام نذر آفتاب

کوچ از بهشت دردی از آدم دوا نکرد
بیش از توقع ازلی مرد خسته بود
اطراف راه، خاک، درخت، آب، سبزه عشق
شاید دلش به حاشیه جاده بسته بود

روزی بهشت یا نه، از آن زودتر نجات
این وعده با تحمل این عصر دیر بود
همزاد من که معجزه را باورش گرفت
تک، دیرزیست، در جریان از کویر بود

اینجا تمام ثانیه ها شور هستی است
دریا که نیست باز زمین موج می زند
تنها مرور رنج و تکاپوی زندگی است
می رقصد و همیشه همین ... موج می زند

شب ها سکوت مطلق، شب ها سیاه محض
اینجا کسی جواب کسی را نمی دهد
یا چون که همزبانی با خاک مشکل است
تن آسمان بجز به تماشا نمی دهد

شب رفتنی است، بانوی شرقی طلوع کن
با چشم های آبی و موی گلابتون
خاک از تو باز رنگ شهادت گرفته است
پرساوش لبان توجوشان به رنگ خون

کوچ و ریشه
پاییز هم به پای مهاجر نمی رسد
با من بیا به گرمی بی منت جنوب
تا قصه از سخاوت دریا بگویمت
قسمت کنم به یک دو تنفس هوای خوب

همچون پرندگان مهاجر خوش از سفر
فرصت برای ماندن و عاشق شدن نبود
این سنت است در همه عاشقانه ها
لیلا عروس طالع مجنون من نبود

این کوچ بین مشرق و مغرب مسافرم
از گونه های سرخ تو تا رد خون من
تنها همین دو لحظه مرا یاد مانده است
اینها اشاره اند به جنس جنون من

تا چشم کار می کند اینجا جدایی است
تنها میان خاطره هایم نشسته ام
شوقی نمانده است برای مهاجرت
با این دل شکسته و پرهای خسته ام

من با هوای آبی جاری شدن خوشم
انصاف نیست ماندن سهمم شود از این
شب ها و روزها که بگویید بعدها
یک عمر اشتیاق و اسیری فقط همین

خمیازه نیست، نعره دردی نگفتنی است
این باز و بسته لب زدن سرد ماهیان
محدود حجم تنگ بلوریم، ای دریغ!
آمد بهار و چلچله هایند راهیان

اما همیشه عزم سفر راه چاره نیست
با این کویر محض و سراب همیشگی
شاید قنات خاطره ها زنده مانده است
در من دویده لذت احساس ریشگی
سیاوشان
خوش آمدی، غم، همزاد من، بهارت سرخ
همیشه عید بماناد، روزگارت، سرخ
چگونه ذهن زمستان خسته می فهمد
بهار من که شود باز لاله زارت سرخ
به بوم سرد زمین صبح نقش خواهم زد
هزار لاله رویان، به یادگارت سرخ
دو نقطه خون سیاوش دویده بر کاغذ
به یاد لرزش لب های بی قرارت سرخ
گریستیم، نه آن سان که روزها بی عشق
بر آب های مسافر در انتظارت سرخ
نظرات 1 + ارسال نظر
سالار شنبه 14 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 02:32 ق.ظ http://www.sorkh.blogsky.com

سلام محمد حسین جان. وظیفه بسیار خطیری رو بر عهده گرفتی و امیدوارم در این تاریکخانه ی دنیا شمع وجودت روشنگر خیلی ها باشه.

من با افتخار لینک شما رو با عنوان ((در کلبه ما گر صفا نیست خبر هست )) در وبلاگم گذاشتم. خیلی خوشحال می شم وقتی لینک خودمو اینجا ببینم.

در مورد رنگ وبلاگ هم حرف شما کاملا پذیرفته شده است. میدونم تند و زننده است و کلی انتقاد بهش وارده . اما اجازه بده توی این زمونه که چشم هامون عادت کرده به دیدن هارمونی های متناقض ، کمی هم از دیدن یک رنگ آتشین به سوزش بیفته. ولی اگه مشکل رو در مورد رنگ جدی می دونی بگو تا یه فکری به حالش بکنم.

ممنون
یا علی

سلام بر شما سالار وبلاگها اقا ی خودم سالار
دردرهای روزگار خیلی اتشین تر از این حرف هاست که منو شما بخواهیم ان ها را به رخ ایجاد کنندگان آن بکشیم اما همین قدم های کوچک باعث می شود که مابتوانیم ساز این هارمونی منظم بی عدالتی رو که همه جهان رو فرا گرفته نا کوک کنیم از قبول انتقادم بسیار خرسندم حرفی نیست جمله ات بسیار شیرین بودو بسیار قابل تامل
(کمی هم از دیدن یک رنگ آتشین به سوزش بیفته.)
موفق باشی منتظر دیدار مجددت و نظرای کاربردیت هستم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد