مصاحبه چاپ شده در روزنامه همشهری

شاعر جوان :
شعرهایم مثل خودم سرگردانند!
خیلی ها سعی می کنند با شعر گفتن برای خودشان آبرو و اعتبار کسب کنند و دردناک تر اینکه می خواهند با شعر درآمدزایی کنند!
محمد حسین عباسی
004362.jpg
علی عباس نژاد (متولد یازده مهر ۱۳۵۹) در محله تهران نو، از سه سالگی با خانواده اش در شهرری ساکن شده و تاکنون در محله های مختلفی مانند حسین آباد، خیابان روشن، پارکینگ و چهار راه گودرزی زندگی کرده است. تحصیلاتش را در دبستان های قدوسی و شیخ فضل الله نوری و دوره راهنمایی و دبیرستان را در مدرسه استعدادهای درخشان شهید بهشتی طی کرده و هم اکنون دانشجوی مهندسی مخابرات دانشگاه آزاد است. از ویژگی های جالب وی توجه و علاقه او به شعر کلاسیک ـ به رغم جوان بودنش ـ است که دلایلش را خواهد گفت.
می گوید: «از وقتی که یادم می آید در خانه، دور و برم پر از کتاب بوده و خلاصه تفریح ما همیشه مطالعه کتاب است. اکنون در منزل ما سه کتابخانه مجزا وجود دارد که هر یک متعلق به خودم، پدرم و برادر بزرگ ترم است و کتاب های هر مجموعه با دیگری متفاوت است. از مهم ترین طرح ها و برنامه های آینده ام این است که هر سه کتابخانه را به نفع خویش مصادره کنم!
البته از شوخی گذشته، مهم تر از مالکیت کتاب، خواندن و فهم آن است.»
این از کتابخوان شدنت! خوب حالا بگو چگونه شاعر شدید؟!
با وام گرفتن از شاعر خوب معاصر آقای سید علی صالحی، باید عرض کنم که نه من سراغ شعر می رفتم و نه شعر از من ساده سراغی می گرفت! خیلی اتفاقی از تکلیف درس اجتماعی دوره راهنمایی شروع شد که باید در مورد نظم، شعر یا انشا می نوشتیم. خلاصه آخرین ساعت یکشنبه بود و من باید فردا تکلیفم را تحویل معلم می دادم و به دلیل اینکه وقت نداشتم انشا بنویسم، به ناچار به شعر روی آوردم و با پوزش از همه شاعران نوپرداز، به خاطر اینکه آن زمان خیال می کردم که شعر سپید از دیگر انواع شعر گفتنش راحت تر است، کلمات بریده بریده ای را روی کاغذ آوردم. دبیرمان آقای دکتر محمدی که فرد شاعر پیشه ای بود، از اینکه در کل یک کلاس سی و چند نفره تنها من به شعر پرداخته ام، خوشحال شد و تشویقم کرد.
آن شعر را به خاطر می آورید؟
خیلی چشمگیر نبود که حتی در یاد سراینده اش بماند! اما حرف های دکتر محمدی خیلی در زندگی و آینده ام تأثیر گذاشت و کم کم شعر را جدی گرفتم. خوشبختانه وی در سال های بعد نیز معلم ما بود و هرگاه شعری، چیزی می سرودم، می دید و راهنمایی ام می کرد. از شیطنت ها و حال و هوای آن موقع از نوجوانی مان این بود که هر زمان که وی می خواست از شاگردان درس بپرسد به خواسته بچه ها که طبق معمول آماده نبودند، شعر تازه ام را برای تصحیح نشانش می دادم. خوشبختانه با عشق و علاقه ای که ایشان داشت، این کار بیشتر وقت کلاس را می گرفت و این ترفند خیلی وقت ها جواب می داد.
فقط شعر سپید می گفتید؟
نه، بزرگ تر که شدم با ورود به دبیرستان و جدی تر شدن درس ادبیات به انواع دیگر شعر نظیر مثنوی و غزل نیز روی آوردم. بیشتر کارهایم عاشقانه بود و سعی می کردم جنبه های تکنیکی را تجربه کنم. وارد دانشگاه که شدم کم کم پایم به جلسه های شعر باز شد. از جمله جلسه شعر اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی که در زیرزمین کتابخانه زکریای رازی برگزار می شد.
آشنایی با شاعران جوان و هم محلی هایی نظیر علیرضا سلطانی، طاهره طائفه، لیلا صالحی، مهدی داودی، عبدالله مقدمی و بعدتر اسماعیل امینی، اسماعیل نظری و اصغر معاذی در شکل گیری شخصیت شعری من تأثیر بسزایی داشت. علاوه بر اینها از راهنمایی های هم مدرسه ای بزرگ ترم پرویز رسول زاده که به گفته استادمان اسماعیل امینی به واقع آدم باسوادی است، خیلی بهره بردم. تأیید آقای امینی به این دلیل برایم مهم است که کمتر کسی را چنین توصیف می کند. به هر صورت از همنشینی با هر یک از عزیزان نامبرده نکته ای از شعر را یاد گرفتم.
از میان گونه های شعر به کدام مشتاق تری؟
چهارپاره و غزل که آن هم بیشتر به دلیل تعلق خاطرم به شعر کلاسیک است. از آنجا که چارپاره به اندازه غزل شناخته شده نیست و قدمت غزل را هم ندارد، دوست دارم در مورد آن صحبت کنم.
چارپاره به نظر من قابلیت های زیادی دارد که هنوز به درستی کشف و پرورده نشده است. به عنوان مثال ویژگی ای را که در غزل های حافظ است و استاد بهاءالدین خرمشاهی از آن با نام «نظم پریشان» یا «پاشان» یاد کرده است در قالب چارپاره به خوبی جا می گیرد و جذاب هم است. اینها علاوه بر ویژگی های ذاتی چارپاره مثل صمیمیت و تنوع موسیقی شعری آن است. موسیقی کلامی زیبای چارپاره بیش از هر چیز، به دلیل تغییر قافیه در هر بند است.
شعرهایت به لحاظ مضمون بیشتر در ارتباط با چه موضوع هایی است؟
در حال حاضر مثل خودم در زمین می چرخد! اما به لطف خدا و یاری او قرار است به آسمان منتهی شود. معتقدم هدف از هنر، تعالی آدمی و پرورش انسان کامل است و بزرگانی دست نیافتنی مانند حافظ، سعدی، خیام، فردوسی و حکیم نظامی که مخاطب از طریق نشانه های موجود در اثر مسیر حرکت این بزرگان را برای رسیدن به آن جایگاه پیگیری می کند. به قول حافظ «آن کس است اهل بشارت که اشارت داند» من این جوری به شعر نگاه می کنم و به همین دلیل شعر می گویم.
یک کم برای سن و سال تو زود نیست؟
نمی دانم!
در چه زمینه هایی مطالعه می کنید؟
بیشتر کتاب های من ـ آن یک سوم خودم را می گویم! ـ در زمینه حافظ پژوهی است.
ادبیات کلاسیک غرب، نقد ادبی و شعر معاصر از دیگر موضوع هایی است که مطالعه می کنم.
با شعر معاصر چه میانه ای دارید؟
به نظر من شاعر باید بر همه جریان ها، تأثیر انسانی بگذارد. بزرگ ترین نقیصه موجود متأسفانه یکی همین است و دیگر اینکه خیلی ها سعی می کنند با شعر گفتن برای خودشان آبرو و اعتبار کسب کنند و دردناک تر اینکه می خواهند با شعر درآمدزایی کنند! در حالی که به طور حتم هیچ هنرمندی از شکسپیر گرفته تا شاملو و شجریان به این نیت ها ـ پول و اعتبار و شهرت ـ اثر هنری خلق نکرده است!
متأسفانه شاعران جوان جرئت و جسارت تجربه فکری را ندارند و به دلیل آنکه خود را در زبان حبس می کنند، هنجارشکنی شان بی نتیجه است
آنان با استفاده از تکنیک، اندیشه، خلاقیت و ... حرف های تازه ای بیان کرده اند و مردم به جان خریده اند. با آسیب های موجود ما نمی توانیم توقع نفوذ در قلب مردم را داشته باشیم.
004365.jpg
حتی اگر به نام شاعران زنده و مطرح توجه کنیم می بینیم که بیشتر آنها پیر و میانسال هستند و دوره بلوغ شعری شان را در دهه های گذشته طی کرده اند.
و شاعران جوان امروز؟!
ببینید، بچه های همدوره من فقط زبان شعر را تجربه می کنند و پا به محدوده اندیشه نمی گذارند و این برخلاف آنچه که بزرگان و به طور دقیق تر منتقدان فرنگی گفته اند چرا که آنها اعتقاد دارند، شعر اتفاقی در حوزه زبان نیست.
درست است که شعر رستاخیز کلمات است؛ اما کلمات فقط جسم هستند و روح آنها اندیشه است. رستاخیز، جان دادن دوباره به جسم هاست و اگر بنا باشد، شعر اتفاقی در زبان باشد، توقع زنده شدن کلمات که تنها جسم هستند، بیهوده است و ناممکن. اجسام بی جان متعفن می شوند، زیرا زندگی مربوط به جان است.
متأسفانه شاعران جوان جرئت و جسارت تجربه فکری را ندارند و به دلیل آنکه خود را در زبان حبس می کنند، هنجارشکنی شان بی نتیجه است. وقتی تفکر شاعر رشد کند؛ قالب و زبان مناسب را خواهد یافت.
یعنی اگر فقط به دنبال اتفاق در زبان باشیم، نخستین چیزی که گم می شود معناست و این یعنی سرنا را از سر گشاد نواختن. درست مثل کسی که با تأکید بر لفظ قلم صحبت کردن و با شیک گویی، معنای اصلی حرفش را فراموش می کند!
اوضاع و احوال شعر شهرری را چطور می بینید؟
به شدت افت کرده است! به دلایل زیاد از جمله مدیریت نادرست! به عنوان مثال در سال ،۱۳۷۸ در گروه ها و جمع های شعری منطقه استعدادهای شکوفا و در حال باروری زیادی دیده می شد که خیلی شان در حال حاضر از افراد مطرح در زمینه های فرهنگی و ادبی سطح کشورند. اما در یکی دو سال اخیر تنها دو استعداد تازه در اینجا دیده ام که ناامید کننده است. در حالی که در همین دو ساله، کرج که در گذشته مطرح نبوده به یکی از قطب های ادبیات کشور تبدیل شده است. تشکیل جلسه های شعر و حضور استادان و گردانندگان خبره برعهده مسئولان فرهنگی منطقه است. باید زودتر چاره ای بیندیشند و خود این بزرگان باید قبل از هر کاری فضای فرهنگی هنری شهرری را بهتر بشناسند.
برای همسالان خودت که بیشتر جمعیت کشور را تشکیل می دهند، چه حرفی دارید؟
مسئله ای که باعث تفاوت آدم ها با یکدیگر می شود نوع نگاهشان به دنیای اطراف است.
درست است که جوان تجربه اش کم است، اما در تقابل با اندیشه ها و جریان های مختلف نباید منفعل و مصرف کننده مطلق باشد. درواقع ویژگی دوره جوانی شور و انرژی و سروکله زدن با پدیده های مختلف است که از برآیند همه اینها فردایمان را رقم می زنیم. پس باید برای بخش فکری زندگی مان حساب ویژه ای باز کنیم که لازمه آن، مطالعه است.

چهار پاره (کویر)
این خاک قد نمی کشد الا همین گیاه
می پاشم از غبار تنت نذر آفتاب
بگذار تا شیار کنم خاک خسته را
یک عمر سعی و حوصله ام نذر آفتاب

کوچ از بهشت دردی از آدم دوا نکرد
بیش از توقع ازلی مرد خسته بود
اطراف راه، خاک، درخت، آب، سبزه عشق
شاید دلش به حاشیه جاده بسته بود

روزی بهشت یا نه، از آن زودتر نجات
این وعده با تحمل این عصر دیر بود
همزاد من که معجزه را باورش گرفت
تک، دیرزیست، در جریان از کویر بود

اینجا تمام ثانیه ها شور هستی است
دریا که نیست باز زمین موج می زند
تنها مرور رنج و تکاپوی زندگی است
می رقصد و همیشه همین ... موج می زند

شب ها سکوت مطلق، شب ها سیاه محض
اینجا کسی جواب کسی را نمی دهد
یا چون که همزبانی با خاک مشکل است
تن آسمان بجز به تماشا نمی دهد

شب رفتنی است، بانوی شرقی طلوع کن
با چشم های آبی و موی گلابتون
خاک از تو باز رنگ شهادت گرفته است
پرساوش لبان توجوشان به رنگ خون

کوچ و ریشه
پاییز هم به پای مهاجر نمی رسد
با من بیا به گرمی بی منت جنوب
تا قصه از سخاوت دریا بگویمت
قسمت کنم به یک دو تنفس هوای خوب

همچون پرندگان مهاجر خوش از سفر
فرصت برای ماندن و عاشق شدن نبود
این سنت است در همه عاشقانه ها
لیلا عروس طالع مجنون من نبود

این کوچ بین مشرق و مغرب مسافرم
از گونه های سرخ تو تا رد خون من
تنها همین دو لحظه مرا یاد مانده است
اینها اشاره اند به جنس جنون من

تا چشم کار می کند اینجا جدایی است
تنها میان خاطره هایم نشسته ام
شوقی نمانده است برای مهاجرت
با این دل شکسته و پرهای خسته ام

من با هوای آبی جاری شدن خوشم
انصاف نیست ماندن سهمم شود از این
شب ها و روزها که بگویید بعدها
یک عمر اشتیاق و اسیری فقط همین

خمیازه نیست، نعره دردی نگفتنی است
این باز و بسته لب زدن سرد ماهیان
محدود حجم تنگ بلوریم، ای دریغ!
آمد بهار و چلچله هایند راهیان

اما همیشه عزم سفر راه چاره نیست
با این کویر محض و سراب همیشگی
شاید قنات خاطره ها زنده مانده است
در من دویده لذت احساس ریشگی
سیاوشان
خوش آمدی، غم، همزاد من، بهارت سرخ
همیشه عید بماناد، روزگارت، سرخ
چگونه ذهن زمستان خسته می فهمد
بهار من که شود باز لاله زارت سرخ
به بوم سرد زمین صبح نقش خواهم زد
هزار لاله رویان، به یادگارت سرخ
دو نقطه خون سیاوش دویده بر کاغذ
به یاد لرزش لب های بی قرارت سرخ
گریستیم، نه آن سان که روزها بی عشق
بر آب های مسافر در انتظارت سرخ

مصاحبه چا پ شده در روزنامه همشهری

سردار سید مهدی متولیان، فرمانده حوزه ۳۶۳ حضرت عبدالعظیم(ع)
خط بسیج، جذب جوانان است
محمدحسین عباسی
اکنون خط بسیج توسط فرماندهی محترم نیروی مقاومت، جذب جوانان است و در کل باید گفت دیگر در هیچ پایگاهی، سلیقه ای برخورد نمی شود و راه برای عضویت جوانان و نوجوانان در بسیج مانند گذشته باز است
007251.jpg
راه پله تنگ و باریکی که در سمت راست راهروی مسجد ختم النبیین(ص) واقع شده، مراجعان را به پایگاه بسیج مسجد و دفتر فرماندهی حوزه مقاومت ۳۶۳ یا همان ناحیه هفت سابق هدایت می کند. همچنان که از راه پله تنگ و باریک حوزه ـ که آدم را به یاد کوچه های آشتی کنان می اندازدـ بالا می روم، خاطرات شب های پست و پایگاه بسیج محل و دوستانی که حالا خیلی از آنها در بین ما نیستند، برایم زنده می شود. دقایقی بعد، در حالی که مرور خاطرات گذشته سبب شده تا حسی شعف انگیز وجودم را فرا بگیرد، وارد دفتر سردار سید مهدی متولیان می شوم.
متولیان، فرماندهی این حوزه را که شامل هجده پایگاه بسیج است، برعهده دارد. پیش از او، حاج حسن ناظری که برای بسیاری از بسیجیان و اهالی مسجد در محله های مختلف شهر نامی آشناست، عهده دار این مسئولیت بود.
حوزه ۳۶۳ به دلایل مختلفی از جمله وسعت قلمرو و جغرافیایی و تعداد زیاد اعضا، از قدیمی ترین ووسیع ترین حوزه های مقاومت شهرری است. از پایگاه مسجد خاتم  النبیین(ص) که محل استقرار حوزه است، تا خیابان ۲۴ متری، قلعه گیری، جاده ورامین، سه راه تقی آباد و نهایتاً عباس آباد و امین آباد و محله ایرانیت ـ در مجاورت سه دختران ـ همه پایگاه های بسیج؛ تحت نظارت این حوزه اند.
سردار، مردی آرام و خوش برخورد است. برای من که هنوز مواجهه و برخورد با رفقای طرد شده از پایگاه های بسیج به خاطر ظواهر نامتعارف را از دست نداده ام، سخنان سردار متولیان، مرهمی است بس با ارزش.
***
متولیان البته و پیش از هرچیز، از ویژگی های حوزه  می گوید: «وفاق، همدلی و یکرنگی میان اعضا و اتحاد کامل میان هر هجده پایگاه آن از جمله ویژگی  های حوزه ۳۶۳ است و دلیلی عمده آن نیز مدیریت شایسته و قابل تقدیر حاج حسن ناظری، فرمانده سابق حوزه است که از بدو تأسیس تا سال ۸۳ این سمت را برعهده داشت تا اینکه موجبات رنجش و استعفای ایشان فراهم آمد.
او سپس از وظایف خطیر بسیج خصوصاً در زمان کنونی سخن می گوید و تأکید می کند: «با وجود مخفی بودن سلاح دشمن در زمان صلح، وظیفه بسیج بسیار سخت تر و سنگین تر است. حضور فعال بسیج در صحنه، بزرگ ترین نیروی بازدارنده دشمن است. مادامی که دشمن شاهد حضور یکپارچه جوانان بسیجی در صحنه است، هرگز به خود اجازه حمله به کشور اسلامی را نمی دهد.»
از فرمانده حوزه ۳۶۳ درباره ساز و کار فعالیت بسیج می پرسم و اینکه اکنون پایگاه های بسیج عمدتاً چه اهدافی را دنبال می کنند، می گوید: «اکنون عمده برنامه های بسیج فرهنگی است و برنامه های نظامی ما فقط در حد مانورهاست.
مانورهای نظامی سبب می شوند تا اعضا آموزش های نظامی را فراموش نکنند. اعضا بسیج، همگی یا در قالب گردان های عاشورا یا در شوراهای پایگاه سازماندهی می شوند.»
***
بسیج جذب دارد؛ ریزش هم دارد
متولیان، کارهای فرهنگی بسیج را وسیع شمرده و می گوید: «آموزش ها و فعالیت های فرهنگی ما طیف گسترده ای را شامل می شود. از آموزش قرآن، اخلاق و فقه گرفته تا آموزش مسائل سیاسی، اجتماعی، آموزش های کمک درسی،  ورزش و هنری، همه از برنامه های فرهنگی بسیج هستند. از آنجا که تعداد اعضا بسیج زیاد است، کار فرهنگی سرمایه گذاری زیاد لازم دارد. متأسفانه سرانه کار فرهنگی بسیار کم است. از این رو رسیدن به اهداف در نظر گرفته شده، بسیار سخت و گاه دور از دسترس است.»
سردار متولیان در ادامه می گوید: «بسیج همانگونه که جذب دارد، ریزش هم دارد؛ تبلیغات دشمن جذابیت زیادی دارد و از آنجا که مبتنی بر نفسانیت است و اصولاً مبارزه با هوی و هوس نیز کار سختی است، متأسفانه بعضاً شاهد ریزش نیروها هستیم.»
***
عضویت در بسیج سدی در برابر انحرافات
به رفتارهای سلیقه ای و آمرانه و نگاه های خشک در برخی پایگاه های بسیج اشاره می کنم و از متولیان می پرسم آیا هنوز این رفتارها در بسیج وجود دارد و آیا فکر نمی کند همین برخوردها نیز دلیلی برای برخی ریزش های بسیج بوده است؟
او به شدت از این موضوع ابراز ناراحتی می کند و می گوید: «متأسفانه روزگاری بود که به خاطر همین مسائل، برخی از جوانان را از دست دادیم؛ اما الان به جرئت می گویم خط بسیج اینگونه نیست. اکنون خط بسیج توسط فرماندهی محترم نیروی مقاومت، جذب جوانان است و در کل باید گفت دیگر در هیچ پایگاهی، سلیقه ای برخورد نمی شود و راه برای عضویت جوانان و نوجوانان در بسیج مانند گذشته باز است.»
می پرسم: حتی اگر ظواهر آنها کمی غیرمتعارف باشد هم کسی از ورود آنها به بسیج ممانعت نمی کند؟
و او که حرف هایش بسیار امیدوار کننده است، می گوید: «امروز دیگر اینگونه نیست که جوانان به خاطر ظواهر نتوانند در بسیج فعال باشند. بسیج مکانی برای انسان سازی است. وقتی جوانان جذب بسیج شدند در واقع بر انحرافات سد زده اند.
موضوع این است که اگر ما این جوانان را جذب نکنیم، احتمال اینکه جذب برنامه های دشمن شوند، بسیار زیاد خواهد شد.»
از او که بسیار دقیق و شفاف سخن می گوید، درباره وضعیت فرهنگی شهر می پرسم: «فرهنگ شهرری متأثر از کلانشهر تهران است. ما این روزها شاهد بدحجابی های زیادی حتی در اطراف حرم حضرت عبدالعظیم(ع) هستیم. اما در نگاه کلان و مقایسه با بسیاری دیگر از شهرها و حتی در مقایسه با تهران، جو فرهنگی شهرری در مجموع قابل قبول است و هنوز حال و هوای شهر مذهبی است و هر تازه واردی بلافاصله متوجه این موضوع می شود.
بزرگ ترین حوزه و کوچک ترین دفتر
متولیان، بزرگ ترین مشکل حوزه ۳۶۳ را نداشتن مکان مناسب برای فعالیت شورا می داند و می گوید: «متأسفانه هیچ حوزه ای در سطح ناحیه مقاومت ری مانند حوزه ۳۶۳ نیست که فضایی به این محدودی برای فعالیت داشته باشد.»
«از سال ۸۱ نیروی مقاومت بنا داشته مکانی مناسب برای گسترش فضای حوزه خریداری کند، ولی تاکنون این امر محقق نشده است، خوشبختانه با پیگیری های ناحیه و کمک ها و مساعدت شهرداری منطقه،۲۰ قطعه زمینی برای احداث ساختمان حوزه تهیه شده که ان شاالله اگر بودجه لازم تأمین شود،  مراحل ساخت ساختمان حوزه ۳۶۳ آغاز خواهد شد بدون شک، داشتن مکانی مناسب، روحیه اعضا را ارتقا داده و باعث افزایش فعالیت ها خواهد شد.»
پیش از آنکه دفتر کوچک او را در انتهای راه پله های تنگ مسجد خاتم النبیین(ص) ترک کنم از او می خواهم راهکاری را برای دوری جوانان از انحرافات اجتماعی ارائه کند و فرمانده حوزه ۳۶۳حضرت عبدالعظیم می گوید: «مسئولان اجرایی باید برای جوانان فرصت شغلی فراهم کنند. عمده انحرافات از بیکاری حاصل می شود،  حتی  کلان تر که نگاه کنیم، ریزش اعضای بسیج نیز در بسیاری مواقع به همین معضل باز می گردد، جوانی که کار ندارد بسیار زودتر جذب فساد می شود.»
***
عضو بسیج اهل مسجد است
خداحافظی می کنم و با سردار قدم در راه پله ها می گذاریم. پیش از آنکه به در خروجی مسجد خاتم (ص) برسیم و از یکدیگر جدا شویم، به گفته های او فکر می  کنم. به یاد مجید می افتم که به خاطر اندک مسئله ای درباره رعایت نکردن ظواهر، از بسیج عذرش را خواسته بودند. او معتاد نشده، سیگار هم نمی کشد، وضع پدرش هم آنقدر خوب هست که بتواند برایش همه کار بکند تا او اسیر انحرافات ناشی از بی پولی و بیکاری نشود، اما مجید وقتی به بسیج می رفت،  با همان ظواهر نامتعارف ، اهل مسجد بود و نماز می خواند ولی حالا...!
متولیان اگرچه برای من حجت را تمام کرد که دیگر زمان توجه صرف به ظواهر تمام شده و در هیچ پایگاهی چنین برخوردهایی صورت نمی گیرد، اما هنوز هم در برخی از پایگاه ها، دیده می شود که به ظواهر اعضای بسیج بیش از اهداف اصلی بسیج توجه می شود. آرزو می کنم تعداد مجیدها کم باشند و تعداد متولیان ها زیاد.

مصاحبه چاپ شده در روزنامه همشهری

گفت وگو با عبدالله مختاری مبتکر هوشمند طرح خروج خودروهای فرسوده
دولت و ملت را ثروتمند می کنم!
محمد حسین عباسی
با اجرای این طرح مبلغ ۲/۲ میلیارد دلار که جهت واردات بنزین و سه هزار میلیارد تومان برای یارانه هزینه می شود را می توان به صادرات سوخت بنزین و مخارج حاصل از کاهش هزینه های پنهان آن اختصاص
 
داد
 
اشاره: امروزه، آلودگی خودروها یکی از مشکلات زیست محیطی جوامع به شمار می آید. متأسفانه این آلودگی هر روز با مصرف بیش از حد سوخت خودروها تشدید می شود. گرچه تاکنون سازمان محیط زیست ودیگر ارگان های دولتی، اقداماتی را به عمل آورده اند، اما این راه حل ها در چند سال اخیر، چندان چاره ساز نبوده است و در حال حاضر مشکل آلودگی ناشی از سوخت خوردوهای فرسوده همچنان باقی مانده است!
بحث خروج خودروهای فرسوده و مراحل کارشناسی آن گرچه مدت ها است که به انجام رسیده، سر این کلاف همچنان نگشوده و در هم مانده است.
در این میان برخی از طراحان نیز به فکر حل این مشکل افتاده اند، از جمله این طراحان «عبدالله مختاری»، ساکن شهرری است.
وی می گوید: حدود پنج سال است که روی این طرح کار می کنم و این ادعا را نیز دارم که با اجرای این طرح، مشکل افزایش سوخت ناشی از خودروهای قدیمی و از رده خارج کردن خودروهای فرسوده حل می شود!
مختاری، می افزاید: با اجرای این طرح که به تصویب سازمان حفاظت از محیط زیست نیز رسیده، از خروج مقادیر زیادی ارز و قاچاق سوخت  جلوگیری می شود.
گفت وگو با وی چگونگی شکل گیری و اجرای طرح را از مراحل ابتدایی تا راهکارهای کاربردی عیان می کند.
درباره طرح جنجالی تان ممکن است کمی توضیح بدهید.
با توجه به وضعیت ترافیک و اضافه شدن هر روزه خودروها دو مشکل عمده به چشم می خورد. یکی مشکلات حاصل از ازدحام تردد خودروهاست که عوارض آن اتلاف وقت، بیماری های عصبی، آلودگی های صوتی و غیره است. هزینه هایی که برای جاده سازی، تشکیل سازمان های مختلف، اضافه شدن نیروهای دولتی و .... برای تردد خودروها به دولت تحمیل می شود، مشکل لاینحل دیگری است. اگر قدری به دو موضوع فوق بیندیشیم، خواهیم دید که مخارج حاصل از «یارانه» غیرمستقیم و هزینه هایی که دولت پرداخت می کند در واقع بردوش تمام آحاد ملت است، در حالی که عده ای خاص از «یارانه» و امکانات به وجود آمده جهت تردد خودروهایشان بهره برداری می کنند. پس قابل قبول است که مقاصد فوق را از طریق گران کردن بنزین و پرداخت «یارانه نقدی» با دسته بندی خودروها دنبال کنیم، چرا که با این تفکر می توان فقط به دسته ای از خودروها که مستحق دریافت یارانه هستند، یارانه پرداخت کرد. همچنین با اولویت بندی خودروها می توان ترتیبی اتخاذ کرد که سوخت بنزین را از رده خارج کرد تا سوخت گاز جایگزین آن بشود و تفکر اولویت بندی در گاز روشن خودروها باعث می شود که در مرحله نخست سوخت، خودروهای عمومی (تاکسی ها، وانت بارها و غیره) را گاز سوز کنیم چرا که گاز، ارزان بوده و همین مسئله باعث می شود تورم کرایه  و نهایتاً تورم اجناس دیگر شکل واقعی به خود نگیرد.
قابل توجه است که گران شدن بنزین تأثیری بر روی اقشار مرفه جامعه ندارد و سود حاصل از فروش بنزین را می توان به اقشار دیگر (خودرو دارانی که ارزش خودرو صفر آنها کمتر از هفت میلیون تومان است) جهت از رده خارج کردن خودروهایشان، پرداخت کرد!
چه عواملی باعث شد که به فکر این طرح بیفتید؟
اگر قدری به صنعت خودرو و عوارض آن بیندیشیم، خواهیم دید که به جز معضلاتی که آشکار شده است، معضلات پنهانی هم وجود دارد که اقتصاد کشور را تحت شعاع خود قرار می دهد.
از این عوامل، بی میلی خودروسازان نسبت به کیفیت و قیمت است، چرا که ارزان بودن نرخ سوخت باعث شده تا مردم توجه به کیفیت و قیمت محصول نهایی نداشته باشند و خودرویی ارزان قیمت و با کیفیتی پایین خریداری کنند که این مسئله باعث شده تا خودروسازان به میل خود، خودرو تولید کنند نه با توجه به نیازهای بازار! قاچاق بنزین، اضافه شدن غیر متعارف جاده ها، امکانات به وجود آمده از قبیل: نمایشگاه بین المللی و طرح خروج غیر منتظره آن از شهر، ساخت پارکینگ های اضافی، منابع گاز موجود در کشور، مصرف سوخت بنزین و وارد کردن این محصول و صادر نکردن آن از دیگر مشکلاتی است که باعث از دست دادن سرمایه ها و فرصت ها در بخش های دیگر می شود و به همین صورت می توان به ده ها مشکل دیگر نیز اشاره کرد.
این طرح چند دستاوردهایی دارد؟
 
با آنچه در پاسخ به سؤالات قبلی عنوان کردم، به نوعی بعضی از دستاوردهای طرح را توضیح داده ام، حال آنکه دستاوردهای روشن آن مبالغ حاصل از اجرا طرح بوده که می تواند دولت را در امر خطیر توسعه یاری کند، چرا که به جز مبلغ ۲/۲ میلیاد دلاری که جهت واردات بنزین و سه هزار میلیارد تومان برای یارانه هزینه می شود، می توان صادرات سوخت بنزین و مخارج حاصل از کاهش هزینه های پنهان را پس انداز کرد و این مسئله باعث ماندگاری ارز در داخل کشور و تقویت پول ملی و دولت خواهد شد که در نهایت تقسیم ثروت و عدالت اجتماعی محقق می شود.
فکر می کنید با گران شدن بنزین به مردم آسیبی نمی رسد؟
خیر! همان طورکه در مورد دستاوردهای طرح گفتم اگرچه درآمد حاصل از اجرا طرح باید توسط کارشناسان محاسبه شود اما محاسبات من نشان می دهد بیش از بیست هزار میلیارد تومان به بودجه دولت اضافه می شود که می تواند به بخش کشاورزی (به دلایلی که در ادامه می آید) اختصاص داده شده در نتیجه باعث کم شدن تورم و امنیت اقتصادی کشور می شود.
این دلایل عبارتند از: مستعد بودن این بخش جهت صادرات، کم کردن مهاجرت روستاییان، نیاز جهان به مواد غذایی وافزایش روز افزون آن، خودکفا بودن کشور در بخش کشاورزی جهت اتفاقات پیش بینی نشده و جاذبه سرشار استعدادها در بخش کشاورزی این موارد نه تنها باعث تورم نمی شود بلکه کاهش تورم را به دنبال خواهد داشت چرا که باعث افزایش توان مالی دولت خواهد شد. همچنین باافزایش اتوبوس ها و گازسوز کردن خودروهای عمومی درون شهری، کرایه خودروها که عامل اصلی تورم اجناس محسوب می شود افزایش نخواهد داشت! این در حالی است که سوخت گاز ارزان تر از سوخت بنزین به دست تاکسی ها و وانت بارها می رسد.
یعنی می خواهید بگویید با اجرای این طرح مشکل سوخت و از رده خارج کردن خودروها حل می شود؟!
بله! با اجرای این طرح این مشکل به سادگی حل می شود و هیچ شک و شبهه ای هم وجود ندارد، البته تمام این روش ها نیاز به حمایت و پشتیبانی دولت دارد.
با آنچه که شما در مورد طرح گفتید، تعداد زیادی از خودروها از رده خارج می شود؟!
بله! من حدس می زنم بیش از یک میلیون خودرو در زمان اولیه اجرای طرح از رده خارج خواهد شد چرا که ترتیب پرداخت یارانه نقدی علت اصلی از رده خارج کردن خودروها است و کسانی که یارانه خواهند گرفت به دلیل محدود بودن آن (یارانه) نسبت به ارزش خودرو، به خروج خودروها تمایل نشان می دهند. بنابراین با توجه به افزایش بعدی قیمت بنزین تا سقف ۳۰۰ تومان برای آحاد ضعیف جامعه مقرون به صرفه نبوده که با این نرخ از بنزین استفاده کنند! آنها (دارندگان خودروهای فرسوده) پس از دریافت یارانه، خودروهایشان را جهت تهیه خودروی جدید و کم مصرف به اوراقی ها خواهند فروخت!
دو مسئله دیگر را نیز باید در نظر داشت. نخست. آن که خودرو وسیله شخصی محسوب می شود (مانند تلویزیون، یخچال و ...) پس توقع آن نمی رود که کل آحاد ملت تاوان وسایل شخصی عده ای را بدهند! مسئله دیگر در مورد خودروهای فرسود ه ای است که بیش از مبلغی که ارزش دارند، در سال یارانه و امکانات دیگر دریافت می کنند. آنها جهت حرکت در شهرها و جاده های کشور زیان های قابل توجهی به کل آحاد مردم وارد می کنند!
طرحتان را به چه سازمان هایی ارایه داده و ثبت کرده اید؟
سازمان علمی و پژوهشی مجلس، سازمان مدیریت و برنامه ریزی، بهینه سازی سوخت و سازمان محیط زیست این در حالی است که در یک رونوشت از سوی سازمان حفاظت از محیط زیست، به من گفته  شده که اگر گاز این طرح تهیه شود، در اجرای آن هیچ مشکلی وجود نخواهد داشت!
فکر می کنید طرحتان به مرحله اجرا هم برسد؟!
بله! ضمن این که این طرح تأثیر مالی خوبی بر روی دولت داشته و باعث سرعت در توسعه کشور می شود! همچنین معضلات حاصل از ترافیک را بر طرف می کند.
بنابراین پس از مدتی کاهش تورم را در پی خواهد داشت! به طور خلاصه تمام جوانب اجرا در نظر گرفته شده و به نظر می رسد کارشناسان با کمی تأمل طرح فوق را تأیید کنند!
تا به حال شما مورد حمایت دولت قرار گرفته اید؟
ابداع این طرح پنج سال از زمان زندگی من را گرفت اما متأسفانه آن قدری که باید من را حمایت کنند، حمایت نکردند!
آیا طرح های دیگری هم دارید؟
بله، دو طرح دیگر در صورتی که این دو طرح مورد توجه مسئولان قرار گیرد عدالت اجتماعی، تقسیم ثروت و تقرب الهی در جامعه گسترش می یابد. طرح کتاب ملی یکی از آنها است که تحقیق و تدوین شده و خودشناسی «اخلاق اسلامی» ملت ها را دنبال خواهد داشت. این طرح از اهمیت ویژه ای برخوردار است چرا که خودشناسی ملت ها مقدمه ظهور خواهد بود. خودشناسی بین افراد جامعه باعث شده خود کنترلی که زیربنای غنی فرهنگ اسلامی است توسعه یابد و تبعاً از نیروی انتظامی و نیروهای دیگر دولت کاسته خواهد شد!
یکی دیگر از این طرح ها، طرح تغییر ساختار مدیریت موجود به ساختار مدیریت شواریی است. ساختار مدیریت شواریی که در این طرح دنبال شده با شوراهایی که در سال های انقلاب اسلامی تجربه کردیم متفاوت است و دارای چند ویژگی خاص است.
شرکت مستقیم کل آحاد مردم در طرح و برنامه ریزی های کشوری بدون اینکه حضور اجتماعی داشته باشند، سرعت در تدوین طرح، کیفیت در تدوین طرح، سلیقه ای عمل نکردن مدیران، جمع شدن سازمان های موازی و بسیاری از محاسن دیگر از ویژگی های این طرح است. باید اضافه کنم که این طرح را نسبت به یک سازمان تحقیق و تدوین کرده ام و می تواند زیربنای ساختاری مدیریت شورایی در سازمان های دیگر کشور باشد که طبق ساختار جدید و در خور حال آن سازمان تعریف و تدوین خواهد شد.

کسب مقام دوم جنشواره فیلم با کارگردانی اینجانب

تهران: 16:46 07/07/1386  کدخبر: 137769-27-860707
سرویس: شهرستانها نوع مطلب: خبر

در پنجمین دوره مسابقات ملی دانشجویی بتن حاصل شد:
کسب رتبه دوم مسابقات جشنواره فیلم کوتاه علمی بتن
اسلامشهر -خبرگزاری ایسکانیوز: تیم بتن دانشگاه آزاد اسلامی واحد اسلامشهر رتبه دوم مسابقات جشنواره فیلم کوتاه علم بتن دانشگاه های سراسر کشور را کسب کرد.

به گزارش روز شنبه گروه علمی فرهنگی باشگاه خبرنگاران دانشجویی ایران "ایسکانیوز"، پنجمین دوره مسابقات ملی دانشجویی بتن شهریورماه سال جاری با شرکت 150 تیم دانشجویی متشکل از 53 دانشگاه کشور اعم از دانشگاه های سراسری، آزاد، پیام نور، عملی کاربردی و غیر انتفاعی در محل دانشگاه علم و صنعت تهران برگزار شد و از بین شرکت کنندگان تیم بتن دانشگاه آزاد اسلامی واحد اسلامشهر که برای اولین بار و با دانشجویان مقطع کاردانی در این مسابقات شرکت می کرد، موفق به کسب رتبه دوم در مسابقات جشنواره فیلم کوتاه با کارگردانی
مخمد حسین عباسی
 علمی بتن و نیز رتبه چهارم در مسابقات بتن سبک پر مقاومت شد.
همچنین از بین 53 دانشگاه شرکت کننده در این دوره از مسابقات که عمدتا دانشجویان مقطع کارشناسی و با تجربه چند دوره حضور در مسابقات در این دوره شرکت کرده بودند، تنها 14 تیم دانشگاهی موفق به کسب رتبه شدند که از این لحاظ حائز اهمیت است.
اعضای دانشجویی تیم که در حال حاضر در واحد اسلامشهر مشغول به تحصیل هستند، عبارتند از :
1-امیر مدیری 2- حمید شفیعی 3- محمد حسین نظافتی 4- محمد قاسمی 5- محمدرضا علوی 6- فرهاد شکوری 7- محمدرضا فراهانی 8- مجتبی یعقوب زاده 9- محمد حسین عباسی 10- علی نوروزی
مشاوران تیم: امیر عرب و حسین کلاگر، استاد راهنمای تیم: مهندس حسین حداد کلور و مدیر تیم: مهندس عبدالعلی مقدم سرای هستند./05/120

      خبرنگار: 119

اصل خبررادرسایت زیرملاحظه فرمایید

http://www.iscanews.ir/fa/ShowNewsItem.aspx?NewsItemID=137769

 

10:27:33 ساعت :  یکشنبه 8 مهر 1386 تاریخ : 64010 شماره خبر :

در پنجمین دوره مسابقات ملی دانشجویی بتن
واحد اسلامشهر رتبه دوم مسابقات جشنواره فیلم کوتاه علمی بتن را کسب کرد

: عنوان خبر
  : متن خبر

تیم بتن دانشگاه آزاد اسلامی واحد اسلامشهر، رتبه دوم مسابقات جشنواره فیلم کوتاه علمی بتن دانشگاه های سراسر کشور را کسب کرد.
     به گزارش آنا، پنجمین دوره مسابقات ملی دانشجویی بتن، شهریورماه سال جاری با شرکت 150 تیم دانشجویی متشکل از 53 دانشگاه کشور، اعم از دانشگاه های سراسری، آزاد، پیام نور، علمی کاربردی و غیرانتفاعی در محل دانشگاه علم و صنعت تهران برگزار شد و از بین شرکت کنندگان تیم بتن دانشگاه آزاد اسلامی واحد اسلامشهر که برای نخستین بار و با دانشجویان مقطع کاردانی در این مسابقات شرکت می کرد، موفق به کسب رتبه دوم در مسابقات جشنواره فیلم کوتاه علمی بتن و نیز رتبه چهارم در مسابقات بتن سبک پر مقاومت شد.

 
     
نسخه قابل پرینت   برگشت به صفحه قبل
بازگشت به صفحه اول

برای دیدن اصل خبر به آدرس زیرمراجعه فرمایید

http://www.ana.ir/viewnewsdetails.aspx?newsid=64010

نتایج مقدماتی پنجمین دوره مسابقات کشوری انجمن بتن ایران Print
Written by سیامک اردوبازارچیان   
Thursday, 13 September 2007 04:30

 

پنجمین دوره مسابقات دانشجوییICI با اعلام نتایج مقدماتی در دانشگاه علم و صنعت ایران 16 شهریور 86 به کار خود پایان داد.

 

در این دوره از مسابقات که با حضور 150 تیم از سراسر کشور در 5 بخش سازه محافظ تخم مرغ , مقاومت الکتریکی , جذب آب،بتن سبک پر مقاومت و فیلم علمی بتن برگزار شد.

 دانشگاه آزاد اسلامی واحد قزوین,دانشگاه آزاد اسلامی واحدکرج,دانشگاه آزاد اسلامی واحدتبریز,دانشگاه آزاد اسلامی واحد تهران مرکز ودانشگاه آزاد اسلامی واحد درود به ترتیب مقامهای اول تا پنجم را دربخش سازه محافظ تخم مرغ به خود اختصاص دادند.

همچنین در بخش مقاومت الکتریکی به ترتیب تیمهای دانشگاه آزاد اسلامی واحدکرج ,دانشگاه آزاد اسلامی واحد زنجان ,دانشگاه آزاداسلامی واحد مهاباد ودانشگاه شهید عباسپورمقامهای اول تا چهارم را کسب کردند و تیم دوم زنجان که در رتبه بندی حقیقی مقام سوم راداشت به دلیل 2 تیمی بودن و طبق آیین نامه حذف شد.

در ضمن در بخش جذب آب دانشگاه آزاد اسلامی واحد زنجان ,دانشگاه آزاد اسلامی واحد مهاباد ودانشگاه شهید عباسپور , اول تا سوم شدند.

دربتن سبک پر مقاومت دانشگاه شهید رجایی اول شد ودانشگاه آزاد اسلامی واحد قائم شهر و دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی مقامهای دوم و سوم را به خود اختصاص دادند.

در بخش فیلم علمی بتن نیز که برای اولین بار در این دوره از مسابقات برگزارشد,تیمهای دانشگاه آزاد اسلامی واحدتهران مرکز اول وتیمهای دانشگاه آزاد اسلامی واحد اسلامشهر دوم و جهاد دانشگاهی رشت سوم شدند .

گفتنی است نتایج اصلی پس از برسی دقیقتر 16مهر , روز بتن به صورت رسمی اعلام خواهد شد#

منبع : www.icsn.ir

Last Updated ( Sunday, 23 September 2007 08:28 )

اصل خبر :

http://www.civilica.ir/site/?view=article%3B&id=105%3A--------&tmpl=component&print=1&page=&Itemid=1&option=com_content

مصاحبه چاپ شده در مجله سوره شماره ۳۲

معلم واقعے تنهاست

محمد حسین عباسی

 

 

گفت‌وگو با نصرالله قادری، کارگردان، نمایشنامه‌نویس و مدرس دانشگاه

نصرالله قادری خوب و پرشور صحبت می‌کند و خوش‌صحبتی او ما را مشتاق گفت‌وگوی طولانی می‌کند که در این مجال اندک، غیرممکن است. او متولد 1339 و فارغ‌التحصیل رشته کارگردانی از دانشگاه تربیت مدرس است. قادری در چند زمینه فعالیت می‌کند: کارگردانی، نمایشنامه‌نویسی و نویسندگی دربارة مباحث تئوریک.
این هنرمند علاوه بر نوشتن چهار کتاب در عرصه تئوری تئاتر و 25 نمایشنامه تا کنون همین تعداد نمایش را به روی صحنه برده است.
او همچنین تاکنون در دانشگاه‌های مختلف تحلیل نمایشنامه، تحلیل نمایش، تئاتر عروسکی، نمایشنامه‌نویسی، نقد و مبانی نظریه‌های نقد نمایش، فیلمنامه‌نویسی و مبانی هنرهای نمایشی تدریس کرده است.
نصرالله قادری فارغ‌التحصیل سینماست. ساختن سه فیلم بلند 16 میلیمتری با عناوین نبض گل سرخ، برادر برادر و شیخ اشراق و دریافت نکردن مجوز پخش سبب شد که قادری به تئاتر روی بیاورد و تا به امروز در این زمینه فعالیت کند. گفت‌وگوی ما را با وی می‌خوانید:

اصولاً آموزش هنر به‌خصوص تئاتر که شما در آن زمینه فعالیت می‌کنید، چه روش‌هایی دارد؟
ما سه نظریه داریم از جیمز فریزر، مانینوفسکی و کلود ل‍ِوی اشتراوس که هر سه جنبه‌های مردم‌شناسانه دارند. این سه نفر معتقدند که تئاتر از دل آیین برآمده است. می‌خواهم با توجه به این دیدگاه، بحث آموزش را پیش بکشم. از ابتدای حیات بشر، او از طریق تقلید از طبیعت چیزهایی را یاد گرفته است. این یادگیری از زمانی آغاز شد که بشر اولیه با نگاه به رفتار عجیب حیوانات قبل از زلزله، آموخت که با تقلید از حرکاتشان، دل خدایان را به رحم بیاورد. آن‌ها شروع کردند به بازی کردن برای عالم متافیزیک. به مرور، این افراد، پیر شدند و توانایی تقلید و بازیگری را از دست دادند. از طرفی کودکان وارد چرخه زندگی شدند. در این میان افرادی بودند که توانایی‌شان در انجام دادن حرکات و اجرای آیین‌ها و رسوم بیشتر بود. این افراد در مقام جادوگر و کاهن و کشیش و موبد و راهب، حرکات را به دیگران یاد دادند. سر و کلّه معلم از اینجا پیدا شد. اما از آنجایی که این افراد واسطه‌های خدایان با مردم محسوب می‌شدند به‌تدریج از این توانایی سوءاستفاده کردند و انحطاط در مقوله آموزش آغاز شد. منتها در این دوران تا امروز کسانی ماندگار شدند که با مجهز کردن خود به علوم و دانایی‌های مختلف، تأثیر بیشتری بر مردم گذاشتند. در عالم فرهنگ و هنر، شاعران زیادی وجود داشته‌اند؛ اما از آن میان، یکی می‌شود حافظ. در زمانی که سوفوکل و اوریپید نمایشنامه‌نویسی را رایج کردند، هنوز ارسطو «پوئتیک» را ننوشته بود که آن‌ها با در نظر گرفتن آن کتاب، نمایشنامه بنویسند. آن‌ها فقط استعداد داشتند و با استفاده از فن قصه‌گویی و دیدن مراسم آیینی مختلف، نمایشنامه نوشتند و نمایشنامه‌نویسی را باب کردند. اگر سوفوکل الان در مقام نمایشنامه‌نویس مطرح است به علت این است که در دوره‌های متعدد جشنواره‌های دیونیزوسی جایزه نگرفته و مدام در حال آزمون و خطا بوده است. وقتی اولین هنرمند نمایشنامه‌نویس این‌همه آزمون و خطا می‌کند، طبیعی است که پس از او، نظریه‌پردازی پیدا می‌شود که بر اساس آن نمایشنامه‌ها، نظریه استخراج می‌کند و می‌گوید اگر این اصول را رعایت کنید، می‌توانید نمایشنامه بنویسید. ما در آموزشمان این بخش از نظریه ارسطو را گرفتیم اما بخش اصلی آن را حذف کردیم. ارسطو در ابتدا اشاره می‌کند به این‌که علت پیدایش درام چیست. چهار علت صوری، مادی، فاعلی و غایی را در پیدایش درام مؤثر می‌داند. اما معتقد است که علت‌العلل این امر، علت فاعلی است؛ یعنی شخص هنرمند. او سپس برای هنرمند ویژگی‌هایی تعیین می‌کند. اولین ویژگی هنرمند را داشتن دیدگاه می‌داند. یعنی این‌که بتواند اساسی‌ترین پرسش‌های فلسفی و هستی‌شناختی را پاسخ دهد. ما این بخش پوئتیک را کنار گذاشته‌ایم فارغ از این‌که بدانیم پوئتیک بدون خطابه، سیاست و شجاعت فهمیدنی نیست. یعنی اگر آن سه کتاب را نخوانیم، کتاب پوئتیک را درک نخواهیم کرد. ضمن این‌که باید نظام فلسفی ارسطو را نیز درک کنیم. ما همه این مقولات را کنار گذاشته‌ایم و می‌خواهیم مسائل فنی و تکنیکی موجود در پوئتیک را آموزش بدهیم. ما می‌توانیم تکنیک فیلمبرداری را به فردی که علاقه‌مند است، آموزش دهیم، اما وقتی او فیلمبردار واقعی می‌شود که بر روح دوربین مسلط شود. حالا چگونه این اتفاق می‌افتد؟ هنگامی که دیدگاه لازم را داشته باشد. تکنیک بخشی از هنر است که می‌توان آن را آموزش داد. اما برای هنرمند شدن چیزهای دیگری لازم است. من و شما می‌توانیم شطرنج بازی کنیم یا راننده باشیم اما فقط تکنسین هستیم. شطرنج‌باز واقعی کاسپاروف است و راننده اصلی شوماخر. برای این‌که این دو به روح کارشان مسلط‌اند. در سیستم آموزش ما تسلط بر این روح وجود ندارد.
نبودن چهره‌های مسلط بر روح امر هنری در سایر هنرها هم وجود دارد و جالب است که در عرصه بازیگری برای بعضی بازیگران مطرح، بدل و مقلد ظهور کرده است...
و بسیار بدل‌های بدی هستند. البته حسن پیدا شدن این بدل‌ها این است که ارزش کار هنرمند اصلی معلوم می‌شود. همة این‌ها به همان بحث تکنسین و هنرمند برمی‌گردد. اجازه بدهید مثالی بزنم. در فرقه قادریه وقتی پوست‌ِ ساز دف بر اثر ضربه‌های متمادی پاره می‌شود، می‌گویند دف شهید شده است، نمی‌گویند دف پاره شد. این شیء جنبه‌ای مقدس دارد. افراد این فرقه سال‌های زیادی باید سپری کنند تا اجازه یابند که به دف دست بزنند. بدون وضو نباید به قرآن دست بزنیم. برای این‌که باید مطهر باشیم تا قرآن را لمس کنیم. قادری‌مسلک هم روح دف را، که یک شیء است، باید درک کند تا بتواند از آن بهره‌مند شود. اما تکنیک چیز دیگری است که فقط از ما تکنسین می‌سازد نه پیر یا مرشد. واقعاً چه چیزی در مولانا وجود داشته که شمس با او ارتباط برقرار کرد و به او آموزش داد؟ نتیجه می‌گیریم خداوند در ذات مولانا چیزی نهاده است و آدم باهوشی مثل شمس هم می‌آید و او را پیدا می‌کند. پس برای این‌که تکنسین به هنرمند تبدیل شود، پیش از هر مسئله، باید دارای استعداد خداوندی باشد تا بتواند به کمک آموزش به غایت برسد. نوه تولستوی، آلکسی تولستوی با تمام حمایت‌های استالین حتی یک رمان متوسط هم نتوانست بنویسد. چون آن سیری را که تولستوی سپری کرد، او نتوانست پشت سر بگذارد. فرزندان همینگوی را نگاه کنید. هیچ‌کدام نویسنده نیستند. برای این سیر در وهله اول، باید استعداد ذاتی وجود داشته باشد. وجود استعداد شرط اول است. اما اگر استعداد، پرورش پیدا نکند، هرز می‌رود. پس از این‌که استعداد و پرورش در کنار هم قرار گرفت، نوبت به اخلاق می‌رسد؛ چون هنر ورطه خطرناکی است. به علت این‌که بعد از هنر شهرت به وجود می‌آید. شهرت تبدیل به غرور می‌شود و این غرور به ماهیت اصلی و حقیقی آدم لطمه می‌زند.
ارزیابی شما از وضعیت آموزش هنر در کشور چیست؟
من در سه مقطع ابتدایی، دبیرستان و دانشگاه تدریس کرده‌ام. پیش از انقلاب برای معلمی ضابطه وجود داشت. هر کسی نمی‌توانست معلم شود. معلم شدن در ابتدا «جنمی» می‌خواهد که ذاتی است و خداوند آن را به فرد می‌بخشد؛ به همین علت است که می‌گویند معلمی شغل انبیاست. برای این‌که معلم بتواند تدریس کند، احتیاج به آگاهی و سواد دارد، آن هم در سال‌های آغازین تحصیل. اما این فرایند در کشور ما کاملاً برعکس است و معلم‌های کم‌سواد و بی‌سواد را مأمور می‌کنند در مقطع ابتدایی یا ترم‌های اول و دوم دانشگاه تدریس کنند. در غرب کاملاً برعکس است. آنان برای آموزش دروس اولیه در هر مقطع و مسائل ریشه‌ای از افراد فوق تخصص استفاده می‌کنند. رویّه دیگری هم پیش از انقلاب نبود و بعد از انقلاب به وجود آمد. پیش از انقلاب، اغلب استادان مطرح ما در عرصه هنر و ادبیات تحصیلات دانشگاهی نداشتند، با این وجود در کار تدریس بی‌نظیر بودند. بعد از انقلاب به علت توسعه دانشگاه آزاد، بسیاری از مسائل آزاد شد. با این آزادی، معلم شدن هم که ضوابط و ویژگی‌های خاص خود را داشت، آزاد شد. همه این‌ها ریشه در توسعه داشت. زیرا بر اثر توسعه بیشتر، احتیاج به معلم بیشتر شد و ضوابطی که وجود داشت از بین رفت.
اتفاق دیگری که افتاد، نابرابری میان خروجی و ورودی در دانشگاه‌ها و بازتاب‌های آن در اجتماع بود، که نوعی عدم تعادل را ایجاد کرد. اما از لحاظ جامعه‌شناسی باید خروجی‌ها و ورودی‌های دانشگاه‌ها با هم برابر باشد. نمی‌توان 800 دانشجو را در رشته تمبرشناسی پذیرفت و پس از خروج این 800 نفر از دانشگاه برای دو نفر از آنان اشتغال ایجاد کرد. این امر باعث می‌شود 798 نفر دیگر به تنش دچار شوند. از مهم‌ترین معضلات امروز ما این است که به علت باب شدن مدرک‌گرایی، درس خواندن اهمیت کاذبی پیدا کرده است. دیگر برای جوان‌ها مهم نیست که چه رشته‌ای را انتخاب کنند. خوب طبیعی است که در چنین شرایطی ورود به دانشگاه و گرفتن مدرک به آرمان تبدیل می‌شود. حداقل در رشته‌های مربوط به هنر این‌طور است که افراد علاقه‌مند و کسانی که به رشته‌های هنری آگاهی دارند، متأسفانه به علت دانش کمی که به ادبیات، معارف و زبان انگلیسی دارند، موفق به ورود به دانشگاه نمی‌شوند. در عوض کسانی پذیرفته می‌شوند که اصلاً رشته تحصیلی‌شان چیز دیگری است و به علت ضریب بالای دروس عمومی در رشته هنر، وارد این رشته شده‌اند. بعد از این بحث، بد نیست دوباره نگاهی به موضوع ناهمگونی دانشجویان و بازار کار بیندازیم. با وجود چنین موقعیتی در کشور، دانشجویان با دنیایی از انگیزه و تلاش به دانشگاه وارد می‌شوند و در نهایت به دنیایی از یأس و دلزدگی می‌رسند. البته فراموش نکنید که نظام دانشگاهی و نحوة پذیرفتن دانشجو در کشور ما کاملاً برعکس غرب است. اگر دانشگاه به یک قیف شبیه باشد، ورود به آن از طریق قسمت تنگ قیف صورت می‌گیرد و خروج از آن از قسمت باز. به هر حال هر کسی وارد دانشگاه شود فارغ‌التحصیل خواهد شد.
پرسش ما مربوط می‌شد به وضعیت آموزش هنر در دانشگاه‌ها، در صورتی که شما به وضعیت اداره دانشگاه‌های هنر اشاره کردید. چون شما سال‌های زیادی در دانشکده‌های مختلف تدریس می‌کرده‌اید، علاقه‌مندیم نظرتان را درباره چگونگی آموزش هنر در دانشگاه‌ها و آموزشگاه‌های آزاد بدانیم.
وقتی می‌گویم دانشگاه، یعنی از آموزش صحبت می‌کنم. وقتی از معضلات دانشگاه حرف می‌زنم، بی‌شک از آموزش و معضلات آن هم سخن گفته‌ام. چگونه می‌شود وقتی که من از معلم یا به اصطلاح استاد دانشگاه بی‌سواد صحبت می‌کنم. از خروجی‌های بی‌سواد و کم‌اطلاع آن حرفی به میان نیاورم. شما در پرسشتان به عامل به وجود آمدن آموزشگاه‌های آزاد هنری اشاره کردید. در این آموزشگاه تأکید بر مشهور بودن مدرسان است، نه معلم بودن آنان. ممکن است یک نفر بازیگر مشهور یا کارگردان معتبری باشد، اما الزاماً این فرد معلم خوبی نیست. البته برعکس این قضیه هم صدق می‌کند. آموزشگاه‌ها که به راه افتادند، بلای بیکاری فراگیر شد. عده‌ای از اهالی مشهور سینما و تئاتر آمدند افرادی را به کار گرفتند که اشتهار کاذب داشتند ولی معلم‌های چندان خوبی نبودند. در این میان مافیای قدرت در سینما و تلویزیون به‌تدریج شکل گرفت و بسیاری از جوان‌ها که این هنر برایشان جاذبه فراوانی داشت، سعی می‌کردند به این مافیا به وسیله همین آموزشگاه‌ها وارد شوند. اما نمی‌دانستند اگر این‌کاره نباشند، این هنر چقدر می‌تواند ویرانگر باشد. این فاجعه با رشد قارچ‌مانند آموزشگاه‌ها، ابعاد بسیار وحشتناکی پیدا کرده است. آنان عمدتاً سعی می‌کنند که بازیگر تربیت کنند و به سایر حرفه‌ها در زمینه سینما و تئاتر اهمیت چندانی نمی‌دهند. اگرچه در اعلامیه‌های تبلیغاتی خود، برای خالی نبودن عریضه اسامی معروفی را در حوزه‌های مختلف می‌آورند. این تنها یک دکان است. آن‌ها سعی می‌کنند که ادای غربی‌ها را دربیاورند. در غرب ما هم دانشگاه داریم و هم کنسرواتوار. پس از فارغ‌التحصیلی در کنسرواتوار به کسی مدرک نمی‌دهند، اما در رشته مربوط متخصص پرورش می‌دهند. در دانشگاه داستان متفاوت است. شما پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه‌های غرب یا تئوریسین می‌شوید یا هنرمند عمل‌گرا. در کشور ما آموزشگاه‌های آزاد، مثل کنسرواتوار غربی عمل کردند. آموزشگاه‌های ما می‌خواستند با توسل به واژه‌هایی مثل «آموزش به شیوه متد اکتینگ» بازیگر تربیت کنند، در صورتی که فقط نام استانیسلاوسکی، مایکل چخوف و گروتوفسکی را شنیده بودند. این ادعا که ما بازیگرانمان را به شیوه گروتوفسکی یا مایکل چخوف تربیت می‌کنیم، نوعی شوخی گروتسک است. آن‌ها نمی‌دانند پشت اسم گروتوفسکی و امثال او، تفکر و فلسفه وجود دارد. فراموش کرده‌اند که این بزرگان یک‌شبه موفق به خلق مکتب و شیوه نشدند. همواره تئوری، مقدم بر عمل وجود دارد. همچنان که در پس اسم شهید بزرگوار تئاتر، مایر هولد، که در ایران او را نمی‌شناسند و کسی او را مطرح نکرده است، دیدگاه و فلسفه منحصر به فردی خوابیده است. ما پوسته یک عنصر را بدون این‌که ماهیتش را بشناسیم، گرفته‌ایم و در بند این اسامی دهان‌پرکن گرفتار شده‌ایم. با وجود این، هنرمندانی که تربیت می‌کنیم، شاید از لحاظ عملی موفقیتی داشته باشند. اما نمی‌توانند دیدگاه و تحلیلی از چیزی که آموخته‌اند ارائه کنند. به همین علت اگر نگاهی به نسل‌های مختلف بازیگری بیندازید، می‌بینید که هم‌نسلان من و نسل‌های قبل از آن، تا حدودی صاحب دیدگاه‌اند. مثل رضا کیانیان در نسل من و عزت‌الله انتظامی در نسل قبل از من. ممکن است سلایق من با هنرمندی مانند مسعود کیمیایی همسان نباشد، اما او در بازی گرفتن از بازیگر، صاحب شناخت و سلیقه است. در صورتی که ما در سال‌های اخیر ستاره‌های یک‌ساله و دوساله‌ای داریم که مثل یک آب‌نبات چوبی به سرعت شیرینی‌شان تمام می‌شود و بعد از مدتی مردم آن‌ها را فراموش می‌کنند. البته همه این‌ها به آن مافیای پس پرده سینمای ایران برمیگردد.
این مافیا چگونه افراد را انتخاب، حفظ یا حذف می‌کند؟
از سال 1340 در ایران، هنر، تحت سلطة حزب توده قرار گرفت. در آن سال‌ها هر کسی کلاه آن شکلی بر سرش می‌گذاشت و سبیلش را آن مدلی درست می‌کرد و مانیفست لنین یا کاپیتال مارکس را حمل می‌کرد، مارکسیست و هنرمند بود. درنتیجه هر کس که در این بازی نبود هنرمند محسوب نمی‌شد. تاریخ را نگاه کنید. بلایی که بر سر خلیل ملکی آوردند، بلایی که سر جلال آل احمد و همین‌طور آربی آوانسیان و عباس نعلبندیان و عبدالحسین نوشین آمد. این قبیل اتفاق‌ها از یک طرف وابسته به حزب توده بود و از سویی به بدنه منحط سینمای فارسی مربوط می‌شد. این سینمای منحط که به سینمای «بفروش» معروف است، مافیایی برای خود دارد و در رأس این مافیا یک نفر نشسته است. برای این مافیا چیزی غیر از گیشه مهم نیست. در کنار این دو نحله، جریانی دولتی هم بعد از انقلاب پا گرفته است.
یعنی هنوز آن تفکر توده‌ای به حیات خود ادامه می‌دهد؟
. اگر شما به هنر ما نگاه کنید، متوجه می‌شوید که هنوز زیر نظر آن حزب اداره می‌شود. با این اوصاف اگر خداوند هنر هم باشید، اسیر قوة تضریبی این نحله‌ها می‌شوید. بخش دولتی در زمان شاه، همان سینمای متعهد یا روشن‌فکر بود که افرادی چون سهراب شهیدثالث و مهرجویی با کمک گرفتن از کانون پرورش فکری و وزارت فرهنگ و هنر در آن فعالیت می‌کردند. بعد از انقلاب داستان شکل دیگری پیدا کرد چون مشکل دیگری هم پیدا شده بود و آن این‌که برای ما تخصص اصل قرار نگرفته بود. بلکه نفس تعهد به منزله کارآمدی به شمار می‌رفت. این دیدگاه، بنیان تفکر مارکسیستی است که تعهد باید اصل قرار گیرد. در تفکر مارکسیستی می‌گویند «هدف وسیله را توجیه می‌کند» ولی در فرهنگ انقلاب اسلامی که معمار بزرگ انقلاب، حضرت امام خمینی(ره) آن را تعریف کرد، آمده است: «در کنار تعهدی که تخصص ندارد، حرام است کسی کار کند.» بعد از طوفان دوم خرداد هم، که به ظاهر اعجازی در ایران ایجاد کرد، نهاد مدنی خانه سینما شکل گرفت و در آن قانون و قاعده برای فیلمساز شدن وضع کردند. اما لابی‌هایی به وجود آمد که قاعده‌ها را نادیده گرفت و در یک شب کارگردانی مطرح می‌شد که بدون رعایت ضوابط تعیین‌شده، فیلم بلند ساخته بود. حالا چگونه می‌شود که همین خانه سینما شخصی مثل فرمان‌آرا را سال‌ها می‌دواند تا پروانه تهیه‌کنندگی به او بدهد. در صورتی که از مدت‌ها قبل تهیه‌کننده سینمای آمریکا بود. این هزارتوی سه‌لایة مافیایی در ظاهر هواخواه نظام جدید است و دغدغه‌ای به نام سینما ندارد. تنها معیار ممکن برای آنان پول است که به وسیله آن هر غیرممکنی را ممکن می‌کنند. در چنین حال و هوایی، آن‌ها آدم‌هایی را که حتی نمی‌توانستند یک ضبط صوت روشن کنند، به فیلمساز فاخر جهانی تبدیل کردند. افرادی که در همین حوزه هنری مانیفست هنر اسلامی را می‌نوشتند و افراد دانشگاهی را فاسد می‌دانستند، فیلمسازهای مطرحی شدند که در فیلم‌هایشان، عقاید قبلی خود را زیر سؤال بردند. می‌بینید که این اتفاق‌ها فقط مربوط به سینمای بفروش نیست. در سینمای بفروش، اساس بر تحمیق مردم است و شما به یک ستاره خوش‌قیافه و خوشگل نیاز دارید که فیلم را برای شما به فروش برساند. معرفی این ستاره‌ها با پشتوانه مطبوعات است. مطبوعاتی که عمدتاً از طوفان دوم خرداد کارشان را آغاز کردند و به علت نگرش سیاسی‌شان، افراد سیاسی را مسئول صفحه‌های تئاتر و سینما کردند. مطبوعات ستاره‌های خوش‌قیافه‌ را مطرح می‌کنند و در این وضعیت است که افرادی همچون سوسن تسلیمی که ذاتاً بازیگر است باید در غربت روزگار بگذراند و کسی بازیگر می‌شود که اگر با صدای خودش بازی کند و شما آن را تماشا کنید به مضحکه تبدیل می‌شود. متأسفانه فاجعه اصلی در آموزش بازیگری و سایر بخش‌‌‌های مربوط به سینما و تئاتر و تلویزیون را آموزشگاه‌ها به وجود می‌آورند. بخش دوم را نیز دانشگاه آزاد به وجود می‌آورد که در واقع دانشگاه پول است. کم‌کم دانشگاه دولتی هم از خودش می‌پرسد که چرا من از دانشجویانم پول نگیرم؟ پس دانشگاه دولتی شیفت شبانه را به راه می‌اندازد. وقتی چنین اتفاقی می‌افتد، حرمت درس و تدریس و دانشجو از بین می‌رود. حالا ما نه می‌توانیم هنرمند تجربی تربیت کنیم و نه هنرمند آکادمیک.
نکته دیگری که با مقایسه نسل گذشته و نسل امروز به آن پی می‌بریم از بین رفتن مرام و اخلاق هنری است. چه اتفاقی می‌افتد که هنرمندی مثل عزت‌الله انتظامی همچنان بعد از سال‌ها از خاطره‌ها فراموش ‌نشده و حضور دارد، اما اعتبار هنرمندهای نسل امروز خیلی زود رنگ می‌بازند؟
در میان هنرمندانی از نسل انتظامی یک دیسیپلین وجود دارد. یعنی بازیگر نرمش می‌کند، تمرین می‌کند و هنوز بر بدنش مسلط است و همچنان به مطالعه نیز ادامه می‌دهد. اما نسل جدید چه می‌کنند؟ مطلقاً مطالعه نمی‌کنند. حتی یک رمان نمی‌خوانند و به ندرت فیلم تماشا می‌کنند. بازیگری‌شان هم که ناگفته پیداست. همیشه خودشان را تکرار می‌کنند. این بی‌اخلاقی محض است که شما متولی یک امر باشید اما از آن مقوله این همه فاصله داشته باشید. تکنولوژی دوربین و آن ژورنالیسم وحشتناک است که از یک آدم، بازیگر می‌سازد. تصور غلط دیگری که وجود دارد این است که فکر می‌کنند، چون بازیگری مثل لئوناردو دی کاپریو قیافه دارد، بازیگر شده است؛ نمی‌دانند که او کارش را از سینمای سوپر هشت شروع کرده و کسی مثل جیمز کامرون او را به سینما آورده است. رعایت این ضابطه و پله‌پله بالا رفتن، همان چیزی است که من از آن به عنوان اخلاق یاد می‌کنم. اینجاست که وقتی به جک نیکلسون می‌گویند تو چرا یک فیلم بد بازی نکرده‌ای، می‌گوید کسی جرئت ندارد فیلم بد به من پیشنهاد بدهد. این همان پرستیژ گم‌شده بازیگری است. این پرستیژ با ساختن فیلم‌های ارزشی یا فیلم‌های بفروش از بین رفت. با وجود این هر کس که از راه می‌رسد، می‌گوید من بازیگر جنمی هستم...
بازیگر جنمی بودن، یعنی چه؟
ما سه نوع هنرمند داریم. به هنرمندان نوع اول می‌گویند انتلکت. یعنی کسانی که مغز آکادمیک تحلیلگر دارند. به دسته دوم کمدین می‌گویند یعنی کسانی که ذاتاً هنرمندند. دسته سوم چیزی بین دو گروه دیگرند. این گروه آدم‌هایی‌اند که علاوه بر ذهن تحلیلگر، کمدین نیز هستند. برای هر کدام یک مثال می‌زنم. شکسپیر، هنرمند کمدین است. او هیچ‌وقت در آدکامی تحصیل نکرده است. او می‌خواسته در لندن هنرپیشه بشود اما از آنجایی که نیاز به هنرپیشه شدن نبوده، نمایشنامه‌نویس شده است. در برابر او کریستوفر مارتلو قرار دارد که فارغ‌التحصیل از آکادمی است. دسته سوم در ایران کسانی‌اند مانند پرویز پورحسینی، عزت‌الله انتظامی، اکبر زنجان‌پور و سوسن تسلیمی. اما در اینجا کسی که پول و قیافه دارد، بازیگر می‌شود، از طریق مصاحبه با نشریه‌ای معتبر مدعی می‌شود که بازیگر جنمی است. این بازیگر جنم کارش به جایی رسیده که الان شومن هم شده است. او بازیگر بی‌استعدادی است که به اینجا رسیده است. شاید در دوره‌ای مطرح شود و اتفاقاً‌ در فیلم کارگردان بزرگی هم بازی کند، اما او بازیگر نیست و بازی کردنش صرفاً یک اتفاق است. این دسته بازیگران را می‌گویند «نابازیگر» که به جای بازی در فیلم‌های مربوط به خودشان آمده‌اند و در سینمای بفروش بازی می‌کنند. توجیه آن‌ها در بازیگر بودن خود این است که می‌پرسند مگر بهروز وثوقی کجا آموزش دیده که حالا یک اسطوره بازیگری است؟ بد نیست، زندگی بهروز وثوقی را مطالعه کنیم و بدانیم که او یک‌شبه بازیگر نشده است. من به قضایای سیاسی و حمایت اشرف پهلوی از او کاری ندارم. استعداد او در آموزش و تلاش‌هایش برای رسیدن به آن جایگاه، مثال زدنی است. کارش را با دوبله شروع کرد و هزاران فیلم دید و آموخت تا رسید به جایی که همه می‌دانیم.
من وقتی بازی استیو مک‌کوئین را می‌بینم، احساس می‌کنم شیوه و استیل بهروز وثوقی بسیار شبیه اوست. آیا این اتفاق در مورد او غریزی است یا به خودآموخته‌هایش مربوط می‌شود؟
نه این‌طور نیست؛ در خیلی جاها من می‌توانم به شما ثابت کنم که بازی او شبیه توشیرو میفونه هم هست. به نظر من علتش این است که او زیاد فیلم می‌دید. بهروز وثوقی مرارت کشیده. متأسفانه به علت این‌که بعد از انقلاب موضوع رابطه اشرف پهلوی و بهروز به وجود آمد، امکان ادامه فعالیت بهروز از بین رفت و او تحت‌الشعاع این رابطه قرار گرفت. همین مسئله سبب شد که دیگر کسی نتواند حتی راجع به بازیگری او صحبت کند. البته در این‌که بهروز وثوقی بازیگر است شکی وجود ندارد.
معتقدید که اگر ادامه می‌داد شکوفاتر هم می‌شد؟
بله و عکس این موضوع دقیقاً همان نکته‌ای است که حزب توده در ایران رواج داد. این تئوری می‌گوید وقتی شما نتوانستید شخص را ترور کنید، شخصیت او را ترور کنید. اگر نتوانند ثابت کنند فلانی آدم مناسبی نیست، دنبال یک بهانه غیراخلاقی می‌گردند و آن را به وی نسبت می‌دهند. بهروز وثوقی آدمی است که بازیگر است. او در کتاب زندگی‌نامه‌اش ذکر می‌کند که کارمند وزارت بهداشت بود و در یک ده کار می‌کرد. وقتی به تهران آمد بر اثر مناسبتی وارد عالم سینما شد. کم‌کم به بازیگری علاقه‌مند شد اما در آن سال‌ها معلمی وجود نداشت که پیش او آموزش ببیند. پس شروع کرد به زیاد فیلم دیدن. وقتی وارد دنیای دوبله شد، هم‌زمان مجبور بود فیلم ببیند و خودش را جای بازیگر فیلم‌ها بگذارد. به این ترتیب به شکلی دشوار و خودآموز شیوه‌های بیان را از بازیگرهای درجه یک خارجی یاد گرفت و به آن شکل مستقلی بخشید. بعد با آدم‌های صاحب‌نام شروع به کار کرد. مثلاً با آدم‌های هم‌سطح خودش، مثلاً کیمیایی، همکاری کرد. اما از آنجایی که افرادی مثل کیمیایی در آن روزگار با کسی مثل بهروز هم‌سطح بودند، شروع کردند به یکدیگر آموزش دادن. ویژگی دیگر بهروز، تربیت نفس او بود. او می‌گوید من هرگز تریاک نکشیدم. چیزی که آفت هنرپیشگی ما در حال حاضر است. او هیچ‌وقت بعد از ستاره شدن ورزش و نرمش را کنار نگذاشت و همچنان ادامه می‌دهد. او هنوز امیدوار است یک روز برگردد و در این کشور هنرپیشگی کند. به علاوه همواره امیدوار است و امید آخرین چیزی است که باید در هنرمند بماند. برای من بهروز وثوقی مثل پرویز فنی‌زاده است. وقتی او اجازه نیافت که بازی کند، می‌گفت من برای فرزندانم بازی می‌کنم. اگر آن‌ها هم نباشند من برای خودم بازی می‌کنم.
یعنی فنی‌زاده در دوره پهلوی بایکوت شد؟
بله. یکی از علل اعتیاد پیدا کردن فنی‌زاده، بایکوت شدنش بود و خودش این را در مصاحبه‌ای گفته بود. به همین علت است که هنرمندی مثل فنی‌زاده ماندگار می‌شود و هیچ قدرتی نمی‌تواند از سر بی‌نیازی او عبور کند. سید بزرگوار نعمت‌الله ولی می‌گوید:
ای آن که طلب‌کار خدایی، به خود آ
از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا
اول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خدایی خدا
هنرپیشه بازی نمی‌کند برای این‌که مخاطب از او خوشش بیاید. بازی نمی‌کند حتی برای این‌که خدا خوشش بیاید. بازی نمی‌کند که منتقدان به او جایزه بدهند. بازی می‌کند به علت این‌که آن درد مشترک بشری که در او وجود دارد به او جواب بدهد. اگر بتواند به آن درد جواب درستی بدهد، خداوند بزرگوارتر از آن است که به او پاداش ندهد. شیوه تربیتی بهروز و امثال بهروز این‌چنین است که به درد مشترک درونش جواب دهد. این چیزی است که ما در عصر ماشین و سرب از یادمان رفته است. اگر این اطلاعات را می‌دهم به علت این است که در آخرین کار صحنه‌ای من شهراد، برادر بهروز وثوقی، بازی می‌کرد و با او درباره بهروز مفصل صحبت کردم. این‌که چرا بهروز در تمام این سال‌ها حتی در یک فیلم ضدایرانی بازی نکرده است؟ چرا مثلاً در فیلم خانه‌ای از شن و مه نقش آن سرهنگ ایرانی را ایفا نکرد؟ او پیشنهادهای متعددی به این درون‌مایه داشت. اما ایران همچنان برایش دغدغه مهمی است. اما چرا در دنیای جدید این اتفاق نمی‌افتد؟ ژان پل سارتر می‌گوید ما عده‌ای را از جهان سوم می‌آوریم به سوربن و آنان را آموزش می‌دهیم و متجددشان می‌کنیم. سپس آن‌ها را برمی‌گردانیم به دنیای خودشان با عنوان متمدن. آن‌ها در جهان سوم به عنوان آدم متمدن حضور دارند. ما می‌گوییم تمدن و آن‌ها پژواک صدای ما هستند که می‌گویند دُن دُن دُن. در دنیای جدید تصوری از غرب به ما داده‌اند که می‌گوید غرب جای فاسدی است و در عین حال تکنولوژی هم دارد. این تمدن و تجدد ما برگرفته از ظاهر غرب است. در واقع تجدد ما از زبانمان شروع شد. ما می‌گوییم سلام، چطوری، خوبی، می‌بینمت. که دقیقاً معادل این جملات پشت سر هم در غرب وجود دارد. همه شخصیت یک انسان در زبان او نهفته است. زبان ما زبان فارسی نیست و در واقع ادای زبان انگلیسی است ولی ماهیت زبان انگلیسی را ندارند. نکته دیگر تجددمآبی این بود که تبعات پذیرش تکنولوژی را قبول نکردیم. از همه این‌ها گذشته نوع رویکرد ما به مذهب، شکلی ظاهری و سطحی به خود گرفته است. در صورتی که نظریات نسل امروز غربیان در خصوص خدا عجیب است و جالب است که این رویکرد به وسیله برخی پرسش‌ها در هنر جدید مطرح می‌شود. سؤال اساسی هنر آن‌ها این است که چرا خدا ساکت شده است؟ آنان منکر خدا نیستند؛ می‌پرسند چرا خدا ساکت شده است؟ هنر آن‌ها در پی پاسخ دادن به این پرسش هم هست. اما ما فقط پوسته این قضیه را گرفتیم؛ مثل برهنگی غرب که از آن هم فقط ظاهرش را دریافته‌ایم. به همین علت همیشه ادای تجدد را درمی‌آوریم. در نظام آموزشی و آکادمیک ما نیز همین اتفاق افتاده است. برگردیم به شیوه سنتی خودمان. در غرب، ارسطو بنیان نظریه فلسفی افلاطون را زیر سؤال برد. گفت من افلاطون را دوست دارم اما حقیقت را از او بیشتر دوست دارم. او افلاطون را تحقیر نمی‌کند. در شیوه سنتی ما، طلبه با رعایت ادب، دائماً ‌در مقابل استاد خود «ان قلت» می‌آورد. اگر مجتهدی بخواهد نظر مجتهد دیگری را رد کند تمام نظریه‌اش را توضیح می‌دهد و بعد با احترام نظر او را رد می‌کند. همچنان که ارسطو حرمت افلاطون را نگه می‌دارد. سنت ما حق چالش و پرسشگری را به دانشجو و طلبه می‌دهد و فرهنگ کوتوله‌پروری در این زمینه وجود ندارد که مربی کشتی فن آخر را به شاگردش نمی‌آموزد تا شاگرد پ‍ُررو نشود. اما متأسفانه، امروزه در زمینه علمی، استاد هیچ‌وقت به شاگردی که از او بالاتر برود، حق نمی‌دهد. معلم به خودش افتخار نمی‌کند که شانه‌اش را برای بالا رفتن شاگرد خم کرده است. ولی شما به معلم ابن‌سینا نگاه کنید. وقتی ابن‌سینا در نوجوانی به آن جایگاه می‌رسد، معلم سر به کوه می‌گذارد. به معماری مسجد جامع یزد نگاه کنید. وقتی شاگرد در برابر استاد مناری را می‌سازد که او را به تحیر وامیدارد، استاد خودش را از آن بالا پرت می‌کند پایین. آن‌ها کاری می‌کنند که شاگرد به خودش ببالد. فرهنگ آموزش سنتی ما این‌چنین بوده است. ولی در دوره مدرن چنین چیزی به چشم نمی‌خورد و ارجحیت شاگرد بر استاد را برنمی‌تابیم. به همین علت ما اصحابی داریم که کوتوله‌اند و از ما حمایت می‌کنند.
اگر معلم واقعی باشید، خواهید دید که معلم واقعی، همیشه در غربت می‌میرد. شما نگاه کنید به شرف فلسفه ایران و اسلام، «شرف‌الدین». وقتی او فوت کرد، چند روز جنازه‌اش در خانه ماند. وقتی از دنیا رفت به اندازه کتاب‌هایش آدم برای تشییع جنازه و خاک‌سپاری‌اش نیامد. او یک معلم واقعی است. اما در هنگام فوت یک هنرپیشه بی‌ارزش که بر اثر هروئین کشیدن زیاد مرده است، چه جنجالی به پا می‌شود. چون او یک معلم واقعی نیست. معلم خوب، آینه است. معلم خوب باج نمی‌دهد و نوچه ندارد. معلم خوب تنهاست، مثل خدا که تنهاست. چرا؟ به علت این‌که خطاهایت را به تو می‌گوید. معلم خوب در برابر هیچ اشتباهی کوتاه نمی‌آید. او مورد پسند روزگار حرف نمی‌زند. او وام‌دار خداوند است. این شغل را خداوند به او داده است. هم‌چنان که محمد مصطفی (ص) را به پیامبری انتخاب کرده است. چون دُر به پای خوک نمی‌ریزد؛ غریب می‌ماند. آن‌چنان که مولا علی (ع) تنها بود.
در علی چه دافعه‌ای وجود داشته که وقتی در محراب شهید شد، مردم پرسیدند مگر علی نماز هم می‌خواند؟ آیا علی جاذبه نداشت یا معاویه او را تخریب کرد که علی تنها ماند؟ معاویه بره کوچکی برای کودکان یتیم می‌فرستاد، بچه‌ها به آن بره‌ها علاقه‌مند می‌شدند و درست وقتی که به آن نیاز داشتند آن‌ها را پس می‌گرفت و می‌گفت که علی چنین دستوری داده است. به این طریق کینه علی را در دل آن‌ها می‌کاشت. چرا؟ چون علی حتی در اجرای عدالت از برادرش هم نمی‌گذشت. علی تنهاست. مثل هر معلم حقیقی. اسلام برای او مهم‌تر از پست و مقام است که به خاطر آن شمشیر به دست بگیرد و بجنگد. برای علی خدا مهم است نه حکومت که از عطسة یک بز برای او بی‌ارزش‌تر است. معلم غریب، حسن(ع) است که حجر بن عدی هم به او می‌گوید یا م‍ُذ‌ِل المؤمنین (ای ذلیل‌کننده مؤمنان) چرا رفتی با معاویه صلح کردی؟ غریب، حسین(ع) است. چرا او در آن صحرا تنها ماند. کدام حسین؟ حسینی که در لحظه شهادت به فکر خانواده‌اش است. معلم، فاطمه زهرا(س) است که مادر پدرش است. در صحرای کربلا پای حسین(ع) قلم شده است. او برای خدا می‌جنگد، اما خانواده‌اش را فراموش نمی‌کند و می‌گوید: اگر دین ندارید آزاده باشید. شما با من در جنگید، به خانواده‌ام چه کار دارید؟ حسین(ع) به این علت معلم است که فرهنگ عشق به خانواده را می‌فهمد و می‌تواند آن را آموزش دهد و چه کسی او را می‌کشد؟ یک معلم. یزید فتوای شریح قاضی را دارد که مجتهد است. اما چه معلمی؟ معلمی مطرود به نام شریح قاضی که نگاهش به روساخت زندگی و زن است. معلم دیگر حسین(ع) است که به ذات زندگی و ذات خداوند و هستی نگاه می‌کند. هر چقدر شما پیش‌تر بیایید، این تنها ماندن بیشتر است. به عکس شهید آوینی که پشت سر شماست، دقت کنید. مرتضی در مقام معلم، در تمام حیاتش تنها بود. در جایگاه معلم متعالی سینما تنها ماند. او حتی یک ترم در دانشگاه تدریس نکرد. چون او معلم واقعی است و تکنیک دانشجو را با شهودش می‌خواهد. اما نظام دانشگاهی، این کشف و شهود را برنمی‌تابد. همه می‌دانند که مرتضی لکنت زبان داشت، اما نپرسیدند چرا وقتی نریشن‌های «روایت فتح» را می‌گفت، زبانش دچار لکنت نمی‌شد. بهترین نوع معلم، مثل سیدالشهدا(ع)، مثل مرتضای عزیز من، کسی است که شیوه‌اش را با زندگی‌اش آموزش می‌دهد. یعنی چیزی را که می‌گوید، زندگی می‌کند. به این می‌گویند تسلط بر روح علم. به همین علت است که اگر استادانی چون سید جعفر شهیدی یا جلال ستاری در خیابان راه بروند، کسی آنان را نمی‌شناسد و اگر گرسنه شوند، کسی از فقرشان مطلع نمی‌شود؛ فاجعه این است که مردم، هنرپیشه درجه دوم را بیشتر می‌شناسند. فاجعه فرهنگی در آموزش ما این است که کسی که بدون واسطه با مخاطب روبه‌رو می‌شود آن جنم را ندارد. معلّمان واقعی ما مجبورند خانه‌نشین شوند، آن‌چنان که مولا علی(ع) انزوا گزید.
اگر شما گسترده نگاه کنید، می‌بینید که با معلم خوب می‌توان با فرهنگ بیگانه مقابله کرد؛ چون او کسانی را پرورش می‌دهد که از خودش بالاتر و والاترند. متأسفانه بعد از انقلاب، با ورود تفکر سیاسی به مقوله فرهنگ، همه چیز را به حکومت نسبت دادیم. تقصیر حکومت نیست. من که یک معلمم، ضعیفم، در نتیجه چشم دیدن کسی را که سرور من است ندارم. مثل آن پادشاه که می‌خواست افراد را به اندازه تخت خود کند، پس یا پای افراد را قطع می‌کرد یا آن‌ها را به قدری می‌کشید که اندازه تخت شوند. تنها افراد سیاسی این مسائل را به وجود نیاوردند. ما درست تربیت نشدیم و این موضوع، نظام آموزش ما را از مدرسه تا بی‌نهایت فروریخته است. من که معلم دینی و قرآن مدارس ابتدایی‌ام، به شما می‌گویم که بچه‌ها از «آقا دینی» می‌ترسند. باید کاری کرد که آن‌ها به ما نزدیک شوند. وقتی به معلم دینی نزدیک شوند، به دین نزدیک شده‌اند. اگر معلمی، شغل انبیاست، پس باید مهربان و رئوف بود، چون محمد مصطفی(ص) مهربان بود.