دست مان خالی است(مصاحبه چاپ شده در مجله سوره شماره ۴۰)

دست مان خالی است

محمد حسین عباسی

 

چه اتفاقی افتادکه سر از لبنان درآوردید و خودتان را در بیروت دیدید؟
من تحت تأثیر کارها و خاطرات ابراهیم این موضوع را دنبال می‌کردم، زیرا او در سال 1378 برای کاری تحقیقاتی به لبنان رفته و دربارة حزب‌الله کارهایی انجام داده بود. راش‌هایی هم همراه با خود آورده بود که با راهنمایی او، من سکانس‌هایی را تدوین می‌کردم. البته با این‌که ابراهیم خیلی در این زمینه سخت می‌گرفت و حساسیت زیادی نسبت به کار داشت، فیلم هیچ‌گاه به نمایش در نیامد.
و بعد، یک‌باره درفضایی قرار گرفتید که دیگر ابراهیم نیست، دیدید که راهی تازه پیش‌ رو دارید و با تجربیاتی که به‌دست آورده‌اید وارد این عرصه شدید؛ نخستین فیلم‌تان را ساختید، تصویربرداری کردید، تدوین کردید و در این عرصه ماندگار شدید. جای خالی ابراهیم را چگونه پر کردید؟
خیلی سخت می شود جای خالی او را پر کرد. بار سنگینی بر دوش من است و همه از من توقع ابراهیم‌بودن دارند یا این‌که دست‌کمی از او نداشته باشم. او در زمان خودش در روایت فتح بی‌بدیل بود و علاقه داشت دو، سه مجموعه در خصوص لبنان و فلسطین بسازد.
همین انگیزه و تلاش برای پاگذاشتن در جای پای ابراهیم بود که باعث شد «رمضان حقیقی» را با موضوع لبنان بسازید؟
بله، این فیلم 23 دقیقه‌ای، خیلی بی‌مهابا و با توکل بر خدا ساخته شده است.
نخستین تماس شما با لبنان و مقاومت چگونه شکل گرفت؟
این مواجهه خیلی خوب بود. همان‌طور که گفتم با این مقوله از طریق ابراهیم آشنا شده بودم و اخبار و خاطراتی را که از آن نقل می‌شد، شنیده و اطلاعاتی از او کسب کرده بودم. با همه علاقه‌ای که داشتم، کار سختی بود و با هماهنگی‌هایی که صورت گرفت، از طریق زمینی و بدون مترجم به این سفر رفتم. ما با کمک فردی که با فارسی آشنایی داشت و برای‌مان ترجمه می‌کرد پلان‌ها را می‌گرفتیم، البته بیش‌تر ترجمه‌ها در ایران انجام گرفت. کار ما از لحاظ کیفی خیلی جدی نبود، اما از جنبه حسی و بصری برای من اهمیت داشت و مونتاژ آن را هم در ایران انجام دادیم. فیلم درباره سیر رشد بچه‌های «مدرسه المهدی(عج)» است و این‌که این شیعیان کوچک چگونه بالا می‌آیند، وارد مساجد می‌شوند، در روز قدس آن رژه را برگزار می‌کنند و در نهایت با حضور در جهاد، اعلام آمادگی می‌کنند که برای من به‌عنوان نخستین اثر غرورآفرین است.
الآن، 8-7 سال از این جریان می‌گذرد و هر یک از آن بچه‌ها جوان‌های برومندی شده‌اند، احتمالاً تعدادی از آن‌ها هم به شهادت رسیده‌اند.
بله، ما هم بعد از جنگ 33 روزه و برای دومین‌بار بود که وارد لبنان شدیم، چند سال بزرگ‌تر و باتجربه‌تر از سفر اول بودیم.
فیلم هایی که ساخته‌اید همه درباره لبنان است؟
نه، به‌جز «رمضان حقیقی»، دربارة لبنان فقط کار مونتاژ کرده‌ام. در مورد افغانستان هم فیلم ساخته‌ام. به‌سبب شرایط ویژه لبنان که حزب‌الله و شیعیان د ر آن‌جا بسیار تنهایند و شاید تنها حزبی بودند که از کشورشان دفاع می‌کردند، باعث می‌شد هم به‌لحاظ رسانه‌ای و هم به‌خاطر زمینه‌های دیگر، هماهنگی‌ها خیلی مشکل انجام شود، زیرا سخت‌گیری‌های بسیاری به‌لحاظ فیلم‌برداری صورت می‌گرفت.
از طرف چه کسانی؟
فرقی نمی‌کند، مردم یا ارتش، حتی در دوره صلح هم همین‌گونه است، چون دوربین یک وسیله خبری است و ممکن است بر ضد شخص یا رأی گروهی مورد استفاده قرار گیرد.
از تنهایی و مظلومیت حزب‌الله بگویید و سید حسن نصرالله که نماد این مظلومیت است.
بیش‌تر روستاهای جنوب لبنان شیعه‌نشین هستند، البته روستاهای سنی‌نشین هم در میان‌شان هست و اسرائیل تا قبل از تحریم سال 2000 که آن مناطق را گرفت، در بعضی روستاها پایگاه داشت و به روستاهای شیعه رفت و آمد نظامی می‌کرد. در سال 1982 که اوج جنگ‌ها بود و اسرائیل بیروت را هم گرفت، نخستین رگه‌های مقاومت شروع به شکل‌گیری کرد. می‌گویند اسرائیل شر مطلق است، یعنی در هرجا که باشد، نگاهی شرارت‌آمیز دارد. وقتی مقاومت با دستور امام و همت بچه‌های حزب‌الله شکل گرفت، این نگرش ایجاد شد که ما می‌توانیم مقاومت کنیم. بعد از یکی دو سال، اسرائیل از بیروت بیرون رفت و تا مناطق جنوبی آمد و تا سال 2000 این مناطق در دست اسرائیلی‌ها بود. نیروهای مقاومت در عملیات مختلف و آموزش‌های شهادت‌طلبانه‌ای که می‌دیدند اسرائیل را جان‌به‌لب کردند و نخستین عملیات شهادت‌طلبانه در یک مرکز تجمع نیروهای نظامی انجام گرفت که یک‌صد و اندی سرباز اسرائیلی به هلاکت رسیدند. البته در جنگ، هر روستایی فضای خاص خودش را داشت و با یکدیگر همکاری نمی‌کردند.
در یک جناح بودند؟
نه، متأسفانه بچه‌های شیعه جنبش امل، در جنگ با هم ارتباط نظامی نداشتند.
حتی امل و حزب‌الله؟
بله، با این‌که نیروهای امل مسلح بودند، دستور این بود که دست نگه دارند و کاری انجام ندهند و اگر لازم شد بچه‌های حزب‌الله به آن‌ها خبر بدهند. با وجودی که ‌آن‌ها شیفته و عضو امل امام‌موسی صدر هستند، ولی ارتباط کاملاً تعریف‌شده و مشخصی با هم ندارند، مثل این‌که بگوییم بسیج این استان و بسیج آن استان با هم ارتباط ندارند.
درست، اما این‌که شما می‌گویید بدین‌معناست که حتی بسیج افراد یک محله هم در آن‌جا بعید و ناشدنی است.
بله، مثلاً در یک روستا بچه‌های حزب‌الله و امل هر دو هستند، ولی تبادل نظامی و نیرو با یکدیگر ندارند که این مباحث امنیتی باعث شده است تا حزب الله اساساً مهجور بماند و حالا وارد این بحث نمی‌شویم.
و بدتر از آن، این‌که وقتی وارد بیروت شدید، باید دوربین را خیلی محتاطانه از کیف‌تان درمی‌آوردید.
بله، سپس با علی طُراد صحبت کردیم. اسم چند روستای معروف مثل عیت‌الشعب که به آن عیتا‌الشعب هم می‌گویند را شنیده بودیم؛ عیتا محلی بود که حزب‌الله در آن 2 سرباز اسرائیلی را اسیرکرد و حمله اسرائیل به همین علت بود. تصمیم گرفتیم از آن‌جا شروع کنیم. مسیر پر از ویرانه بود. در راه ما فقط فیلم می‌گرفتیم، حتی عکاسی هم نمی‌کردیم، چون با عکس‌برداری از فیلم‌گرفتن عقب می‌افتادیم.
مشکلی موقع فیلم‌برداری به‌وجود نمی‌آمد؟
اوضاع و احوال آن‌قدر داغ بود که مشکلی پیش نمی‌آمد و حضور شیخ‌علی طراد به‌عنوان فرد لبنانی گروه که نه تنها مترجم، بلکه مطلع ماجرا هم بود، موجب می‌شد این سدها را بشکنیم و جلو برویم. ما پیش از این‌که به عیتا‌الشعب برسیم، پلان‌هایی را گرفته بودیم. به خاطر دارم نخستین پلانی‌ که گرفتیم از قصابی بود که مغازه‌اش خراب شده بود، مسجد محله، خیابان و کل محله کاملاً تخریب شده بود، اما او یک صندلی جلوی مغازه گذاشته و با دوستش مشغول قهوه‌خوردن بود. این مرد جزء نیروهای مقاومت نبود، فقط یک مرد عادی بود. در عیتا‌الشعب صحنه‌های خوبی گرفتیم. در آن‌جا وارد حسینیه‌ای شدیم و سراغ بچه‌های حزب‌الله را گرفتیم. فردی را به ما معرفی کردند و هماهنگی با یک «اَعلام‌الحربی» دادند که همان سازمان تبلیغات جنگ‌شان است. آن‌ها باید به ما می‌گفتند پیش چه کسی برویم و چه چیزی بگوییم که به لطف خدا و با کمک‌های شیخ علی طراد این کار انجام شد.
دوست همراه‌تان چه کسی بود؟
آقای حسین محمودیان.
ایشان را در آن‌جا نمی شناختند؟
نه، ایشان در سفر قبلی‌شان و برای برنامه امام‌موسی صدر به آن‌جا نرفته بود و ما را به فردی به نام «ابوشهید» وصل کرد و ما در حالی‌که صدای توپ می‌آمد در سطح شهر عیتاالشعب می‌گشتیم و فیلم می‌گرفتیم.
هدف سیدحسن نصرالله از به اسارت گرفتن آن دو سرباز چه بود؟
برای معاوضه با اسرای خودشان و آزادی سمیر قنطار بود که البته آن‌ها چند نفر دیگر را هم آزاد کردند و به همین مناسبت جشن بزرگی بر پا شد. سمیر قنطار، نخستین اسیر لبنان، که به‌واسطة همین دو سرباز آزاد شد و سیدحسن به او لقب «عمیدالاسرا» داد. سیدحسن در پیام‌هایش به مردم قول داده بود، به‌زودی عملیاتی انجام خواهد داد و اسرایی خواهد گرفت که در قبال آن اسرای لبنانی آزاد خواهند شد.
بعد از آن بود که اسرائیل تهدید به حمله می‌کرد؟
بله، روز اول اسرائیل اعلام کرد که اگر آن‌ها را آزاد نکنید حمله می‌کنم که آزاد نکردند و او پل‌های استراتژیک جنوب را زد و در نهایت جنگ شروع شد. با این‌که فرصت کم بود، بچه‌ها آمادگی پیدا کرده و مستقر شده بودند. ابوشهید ما را به محلی که بچه‌ها درآن‌جا مستقر شده بودند، برد و توضیح داد که روز اول جنگ چند نفر بوده‌اند، کجا مستقر شده، کجا بوده، چگونه آمده و نوع مواجهه‌شان با آن‌ها چگونه بوده است. این‌ها در هر روستایی با حداقل نیرو جنگیده‌اند؛ یک جنگ کاملاً چریکی. در منطقه جنوب تپه‌های فراوانی وجود دارد که روستاها در دامنه این ارتفاعات شکل گرفته‌اند. دلیل این‌که حزب‌الله نیروی کمی دارد، این است که در همه جا نمی‌تواند نیروهای جوان شیعه را برای جنگیدن آموزش نظامی بدهد و این آموزش‌ها مخفیانه است، به همین دلیل هم نیروهایش بیش‌تر کیفی هستند تا کمی. دلیل دیگر آن هم این است که حزب‌الله سعی می‌کند از حداقل نیرو استفاده کند و اغلب نیروهایش هم در مواجهه با دشمن درگیر و شهید شده‌اند. طریقه حمله نیروهای اسرائیلی به این صورت بود که اول هواپیماها می‌آمدند و شهر را با بمباران، ویران می‌کردند، ولی وارد هر روستایی که می‌شدند مات و مبهوت می‌ماندند. علاوه بر کمک‌های غیبی‌ای که می‌شد، شش- هفت نفر از بچه‌ها در محله‌های مختلف، تونل‌هایی کنده و سنگر گرفته بودند. در جنگ، پس از چند روز درگیری و متعاقب آن به شهادت رسیدن چند نفر، نگذاشته بودند نیروهای دشمن از عیتاالشعب رد شوند. اسرائیل به‌دلیل مرز نزدیکی که داشت، مدام بمباران می‌کرد، ولی بچه‌ها با حداقلِ امکانات توانستند برابری را حفظ کنند.
ابوشهید در آن‌جا محل شهادت پسرش را به ما نشان داد. نبود امکانات رفاهی، از جمله کمبود غذا و آب در آن خرابه‌ها و تلاش آن‌ها برای این‌که بتوانند زندگی‌شان را بچرخانند، خیلی مشهود بود. خودشان مجبور بودند گندم تهیه کنند، آن را آرد کنند و نان بپزند. عیتاالشعب در جریان مقاومت کارهای خاصی انجام داده بود که بعد سیدحسن درصحبت‌هایش از جنگ به آن‌جا درود فرستاد. از نظر آماری هم حضورذهن ندارم که نیروها چند نفر بودند.
همه این ماجرا در مجموعه‌ای هشت قسمتی به نام «مقاومت و پیروزی» منعکس شده است که به همت خودم و آقای محمودیان ساخته شده است.
مجموعه را دو نفری کارگردانی کرده‌اید؟
نمی‌شود اسم این را کارگردانی گذاشت؛ من هم تصویربرداری می‌کر‌دم، هم تدوین. حسین هم کنار من ایستاده بود، نه من و نه ایشان، هیچ‌یک ادعای کارگردانی نداریم.
در تیتراژ چه نوشته‌اید؟
اسم محمودیان را به‌عنوان کارگردان نوشتیم.
در لبنان برای رعایت مسائل امنیتی چه کار می‌کردید؟ راش‌ها را می‌گرفتید و بعد، در هنگام تدوین، صحنه‌هایی را برای حفظ اطلاعات سانسور می‌کردید؟ به‌هر‌حال شما مکلف بودید اطلاعات و اسرار حزب‌الله را حفظ کنید و این امر وظیفه‌ای بس مهم‌تر از ثبت آن صحنه‌ها بوده است.
نیروهای حزب‌الله خیلی مراقب هستند و به‌دلیل همین مراقبت‌هاست که تا این‌جا دوام آورده‌اند. مثلاً در یکی از خیابان‌های خرابه که همراه ابوشهید از آن‌جا عبور می‌کردیم، ناگهان نظرش به فردی داخل یک اتومبیل جلب شد و گفت فیلم نگیرم و من چون کارم تصویربرداری بود، کنجکاو شدم و به هوای این که دوربین خاموش است، آن را به طرف دیگری گرفتم و فیلم‌برداری کردم که در فیلم از آن‌ صحنه استفاده نشد. ابوشهید گفت این فردی که داخل اتومبیل است تانک‌ها را منهدم می‌کرده و به شوخی می‌گفت اگر روزی 15-10 تانک نمی‌زده، تنش به خارش می‌افتاده است! ما این مسائل امنیتی را لحاظ می‌کردیم، چون نیروهای حزب‌الله حساس بودند که چهره‌های این‌ افراد دیده نشود. او توضیح داد که آن‌ها چگونه و با چه امکاناتی تانک‌ها را می‌زده‌اند و این کار چه قدر به جلوگیری از پیشروی اسرائیل کمک می‌کرده است. از دیگر خاطرات آن‌ها منهدم‌کردن یک بولدوزر بوده است که در کارهای معدن از آن استفاده می‌شود و عرض بیل آن نه متر است. کار این بولدوزر ویران‌کردن خانه‌ها برای از بین بردن پایگاه نیروها بوده است.
لابد خانه‌ها را با سکنه‌اش ویران می‌کرده‌اند.
سکنه‌ای وجود نداشت، چون اسرائیل معمولاً قبل از حمله اعلام می‌کرد که چه جاهایی را می‌خواهد بزند.
کسانی‌ را که مخفی می‌شدند چه؟ آیا آن‌ها را نمی‌زد؟
آن‌ها نیروهای مقاومت بودند.
وقتی زن‌ها و بچه‌ها که ضعیف‌تر هستند، آن‌جا راترک می‌کردند، پس چه لزومی داشت که این‌ها بمانند؟
بچه‌های مقاومت، تحت هر شرایطی باید می‌ماندند، چه در خانه‌ها و چه در تونل‌هایی که در زیرِ زمین وجود داشت و از آن‌جا مراقب اوضاع بودند. اساس کار نظامی اسرائیل بر این مبنا بود که خانه‌ها را بمباران کنند و بعد به‌وسیله بولدوزر، لاشه ویرانه‌ها را بلند می‌کردند تا مواجهه صورت بگیرد.
شما برای ساخت فیلم، چگونه به این‌ها نزدیک می‌شدید؟
مقداری از آن افق به‌لحاظ بصری قابل مشاهده بود، مقداری هم در فیلم از طریق نریشن و گفته‌های بچه‌ها شکل می‌گرفت و نشان می‌داد که این‌ها چگونه ایستاده‌اند و مقاومت می‌کنند. و این برابری کاملاً، هم از باب کمی و هم کیفی، مشخص بود. اسرائیل هواپیماهای m.k دارد که دیده نمی‌شوند و این به غیر از هلی‌کوپترهای آپاچی، هواپیماهای F-15، توپ‌خانه و ماهواره‌های‌شان است.
این نابرابری، جنگ یزید با امام حسین (ع) را تداعی می‌کند.
به‌لحاظ نیرو بله، به‌علاوه نیروهای حزب‌الله از نظر امکانات نیز قابل توجه نیستند.
نه‌تنها حزب‌الله، حتی مجموعه نیروهای لبنان نیز با اسرائیل برابر نیستند، مثلاً همین هواپیمای m.k که اسرائیلی‌ها دارند با کدام‌یک از سلاح‌های این‌طرفی‌ها برابری می کند؟
m.k هواپیمای شناسایی است که موشک هم حمل می‌کند و هدف را با تخمین یکی، دو متر می‌زند و حتی ترور می‌کند. این هواپیما بدون سرنشین است و از راه دور کنترل می‌شود و صدایی مثل مگس دارد که در آسمان حرکت می‌کند. البته اسرائیلی‌ها در نبرد رو‌دررو هیچ موفقیتی نداشتند و گاهی اوقات، یک دسته به سراغ یک نفر می‌آمدند، ولی نمی‌توانستند با او مقابله کنند. می‌دانید که اساساً یهودی‌ها ترسوترین مردم دنیا هستند. این نکته بر اساس آیه‌ای است که خداوند در قرآن درباره یهودیان آورده که دنیاپرستی و ترس‌شان از همه بیش‌تر است، برعکسِ مسلمانان که معتقد و شهادت‌طلب به‌معنای واقعی هستند. البته شهادت‌طلب که می‌گوییم، به این معنا نیست که خودشان را جلوی گلوله قرار بدهند، بلکه می‌دانند با نیروهای کمی که در ارودی‌شان وجود دارد باید بمانند و مبارزه کنند، تا کسی را نکشند، ممکن نیست شهید بشوند. حداقل تعداد قابل توجهی از نیروهای دشمن را تلف می‌کنند و بعد کاملاً ناجوانمردانه، شهید می‌شوند. منظور این است که در مواجهه و نبرد رو‌در‌رو کم‌تر شهید می ‌شدند، بیش‌تر اوقات آپاچی‌ها یا m.kها دنبال افراد می‌کردند که یک نفر را بزنند. به این نکته بعداً اشاره می‌کنم.
یعنی با امکانات ماهواره‌ای همه جا را می‌بینند و کنترل می‌کنند؛ حتی داخل تونل‌ها را؟
نه به این معنا، مثلاً ازطریق عکس‌های ماهواره‌ای می توانند مشخص کنند که چند ساعت پیش، نیروهای‌شان کجا بوده‌اند، کم‌بودن نیروهای حزب‌الله موجب شده به‌لحاظ نیرویی تلفات‌شان کم باشد.
یعنی این حداقل‌بودن هم به نفع حزب‌الله تمام شده ، این نابرابری را چگونه توجیه می‌کنید؟
در قرآن آیه‌ای هست که می‌فرماید: کم مِن فئه قلیله.....دقیقاً مصداق همین است، یعنی با حداقل نیرویی که داشتند تلفات‌شان کم بود. کم‌تر منطقه‌ای وجود داشت که شما در آن اخباری درباره امداهای غیبی نشنوید؛ حتی از زبان خود اسرائیلی‌ها. بعد از جنگ، حجم زیادی از سربازان از نظر روانی به هم ریخته شده بودند و به منطقه‌ای در سوئیس رفتند تا تحت درمان قرار بگیرند. آن‌ها می‌گفتند ما توپ و تیر می‌زدیم؛ می‌دیدیم یک اسب‌سوار دارد این‌ها را هدایت می‌کند. وقتی دیدند برای‌شان آثار سوء دارد، جلوی آن را گرفتند و دیگر دنبالش نرفتند.
آثار سوء نه، آثار مهلک دارد.
بله، کاملاً به هم ریخته بودند و روان پریشی‌ای که برای اسرائیلی‌ها به‌وجود آمده بود، خیلی زیاد بود.
مدت‌هاست که این زمزمه خیلی قوت پیدا کرده که اسرائیل تقریباً بلا اثر شده است، مثلاً آقای ناطق نوری گفته‌اند تاریخ مصرف اسرائیل تمام شده است.
به‌عنوان هنرمندی که در این 8-7 سال و در دوران جوانی کار تحقیقاتی کرده‌اید، فیلم ساخته‌ و تدوین کرده‌اید، در سفر و نشست و برخاستی که با بچه‌های لبنان داشته‌اید، چه‌قدر از این اثر را حاصل کارهای رسانه‌ای می‌دانید؟
این‌که می‌گویند تاریخ مصرفش تمام شده، هم درست است و هم نه. تاریخ مصرف، به‌معنای وجودی آن‌ به‌هر حال روزی تمام می‌شود، ولی دشمن هنوز در میدان حضور دارد و فقط ابهتش ریخته است و به یک طبل توخالی بدل شده که لبنان و حزب‌الله توانسته آن را با سوزن سوراخ کند، ولی زمان لازم دارد تا بادش خالی شود. البته اسرائیل برای ترمیم خود خیلی کارها کرده است و دارد می‌کند. شک ندارم وجود اسرائیل اساساً شر است و اگر محو نشود دردسرساز می‌شود.
شاید در همین مسیر است که به تجهیز روحی، روانی و نظامی مداوم مشغولند یا این‌که به نیروهای‌شان القا می‌کنند که سرباز برای کشتن و کشته‌شدن آفریده شده است.
بله، آن‌ها نیروهای واقعاً کم‌شعوری هستند و تصور می‌کنند در راه تشکیل اسرائیل بزرگ باید قربانی شوند. ما به‌لحاظ رسانه‌ای و سیاسی عنوان می‌کنیم که تاریخ مصرف اسرائیل تمام شده ولی هم‌چنان این قدرت را دارد که هر زمانی که خواست، حمله کند.
مشخص است که امثال بی‌بی‌سی نمی‌آیند طرف من و شما را بگیرند و سمت و سوی سمپاتی‌شان کلاً معلوم است. اما این به نظر من یک معجزه رسانه‌ای است که آن‌ها چنین اقرار و اعترافی می‌کنند، شما چگونه آن را تحلیل می‌کنید؟
درست مثل نهضت عاشورا. فلسفه قیام امام‌حسین(ع) فقط این نبوده که آمدند و شمشیر کشیدند و شهید شدند و حالا من و شما و هزار نفر دیگر باید هر سال برویم و در روز عاشورا از مظلومیت، سجایا و مدح و ثنای اباعبدالله(ع) بگوییم. درست است که ما سینه ‌می‌زنیم، ولی زمانی هست که معجزه اتفاق می‌افتد و به زبان خود دشمن رسانه‌ای می‌شود و کار به جایی می‌رسد که باید سربازان را به جهت روانی تیمار کرد. در آن زمان هم سرانجام مختار قیام کرد و انتقام خون شهدای کربلا را گرفت و این عین معجزه بود. این‌ جالب‌ترین بخش آن است. در این‌جا هم وقتی معجزه رخ می‌دهد و می‌خواهند آن را جمع کنند، چون ضرر و صدمات جمع‌وجور کردن همیشه بیش‌تر است، باید بر حقیقت صحه بگذارند، کاری که بی‌بی‌سی کرد.
به غیر از جنگ فیزیکی‌ که در گرفته است، بحث جنگ تبلیغاتی هم پیش می‌آید، در نهایت مشخص می‌شود که کدام طرف جنگ موفق‌تر عمل کرده است.
در طی زمانی کوتاه مشخص شد که تمام مسائل تبلیغاتی هم به نفع حزب‌الله بوده است.
آیا محبوبیت سیدحسن هم بر آمده از این امر است؟
سیدحسن، در خود اسرائیل هم محبوبیت دارد و او را قبول دارند، چون هر بار حرف زده بر سر حرفش مانده است، برعکس آن‌ها که فقط حرف زده‌اند. مثلاً گفته‌اند که جلوی پیشروی حزب‌الله را می‌گیریم، ولی نتوانسته‌اند. اما سیدحسن هر بار که گفته جایی را می‌زنم، زده، گفته اسیر می‌گیرم، گرفته و.....
در ابتدایی‌ترین شکل خود حتی برای مردم اسرائیل هم می‌تواند شخصیتی مثل قهرمان یک فیلم را پیدا کند، چشم‌شان به این سمت است که منافع‌شان تأمین شود، ولی دل‌شان با سیدحسن است.
تقریباً درست است. مردم اسرائیل کم‌کم دارند متوجه می‌شوند؛ مثل بحثی که در عراق مطرح بود. صهیونیست‌ها عده قلیلی هستند و خیلی از یهودی‌ها آن‌ها را قبول ندارند.
و استبداد آن‌ها دامن مردم خودشان را هم گرفته است.
بله، یهودی‌ها می‌گویند شما دارید پا روی امنیت مردم لبنان می‌گذارید. در بعضی فیلم‌هایی که این‌ها می‌سازند از لحاظ رسانه‌ای می‌خواهند روی آن سرپوش بگذارند، ولی وقتی دیگران آثاری را می‌سازند، حق مطلب را ادا می‌کنند و مقاومت و شجاعت افراد آن را تحسین می‌کنند. مردم اسرائیل هم که فقط فیلم‌های ساخت خود صهیونیست‌ها و رژیم‌شان را نمی بینند، از کارهای ویژه‌ای که حزب‌الله در تمام عملیات‌ها انجام داد، این بود که هر وقت که مواضع آن‌ها را زده است، فیلمش را نشان می‌دهد و می‌بینیم که حتی از دماغ کسی هم خون نیامده است. مثل دفاع مقدس خودمان که عراق مناطق مسکونی‌ای مثل دولت آباد و سیزده آبان را درجنوب شهر می‌زد و نیروهای ما پایگاه‌ها و پالایشگاه‌های آن‌ها را و همین باعث می‌شد در عراق هواداران زیادی داشته باشیم که می‌گفتند آن‌ها مرد هستند، شما چه می‌گویید؟ مثل دعواهای محلی که در فرهنگ خودمان هم هست و زنان را بازی نمی‌دهند. در همان ایام اسرائیل به خانه‌هایی که بیش از 20 بچه در آن بود و یا مدارس را می‌زد.
نمایش این صحنه‌ها هم برای‌شان نکبت‌بار بود. مردم خودشان و بچه های‌شان را با دشمن مقایسه می‌کردند و می‌دیدند که این‌ها از دشمن فرضی-لبنان و مردم آن- هم دشمن‌تر هستند.
این‌ها برای‌شان خیلی مهلک بود و خیلی بد جلوه کردند، تازه الان متوجه شده‌اند که چقدر بد عمل کرده‌اند.
از دیگر فیلم‌هایی که دربارة لبنان ساخته‌اید بگویید.
یکی هم، فیلمی است به نام «فرزندان جبل‌عامل» دربارة رهبری مقاومت توسط سید عباس موسوی که تأثیرگذاری ایشان بر شیعیان را نشان می‌داد. این فیلم در ایام جنگ ساخته شد. دغدغه ساخت این فیلم، این بود که مردم ما اطلاع نداشتند پیشینه حزب‌الله چیست. بسیاری از مردم تصور می‌کنند حزب‌الله یکی از نیروهای خاص جمهوری اسلامی است و تحت سرپرستی آن شکل گرفته که به یک معنا درست است، اما قبل از این که جمهوری اسلامی ایجاد شود، مقاومت لبنان وجود داشته است. می‌توان گفت مقاومت حزب‌الله به‌طور جدی از زمان حضور امام موسی صدر و در پی حملات اسرائیل به جنوب شکل گرفت. امام صدر به‌دنبال بی‌لیاقتی دولت و نبود ارتش در جنوب برای این‌که شیعیان بتوانند روی پای خودشان بایستند، مقاومت را تشکیل داد. جنبش حرکت‌المحرومین و امل با سرپرستی عده قلیلی از نیروهای جهادی فلسطین که زیر نظر شهید چمران آموزش نظامی می‌دیدند شکل گرفت. حزب‌الله از دل امل به‌وجود آمد. فرماندهان امل پس از ربوده‌شدن امام صدر و پیام امام‌خمینی(ره)، حزب جدیدی به‌وجود آوردند که اختلافاتی هم میان این دو به‌وجود آمده بود، پس حزب‌الله را تشکیل دادند. این فیلم به این دلیل ساخته شد که نشان دهیم این‌گونه که مردم تلقی می‌کنند «مقاومت» را جمهوری اسلامی به‌وجود نیاورده است و ریشه آن به عقب‌تر بر می‌گردد. البته‌ جمهوری اسلامی حمایت‌های مالی و معنوی از این حزب می‌کند، همان‌طور که از دیگر حزب‌های مسلمان و شیعه درتمام دنیا می‌کند. چیزی که باعث پررنگ‌ترشدن این مساله شده، وفای به عهد و ولایت‌مدارتربودن مردم و شیعیان لبنان است که جمهوری اسلامی به آن‌ها بیش‌تر اهمیت می‌دهد. کاری که این‌ها انجام می‌دهند، خیلی مهم‌تر و ماندگارتر از دیگر شیعیان دنیا است. این‌ها در مقابل قوی‌ترین یهودیان مقاومت می‌کنند. حمله به ایران برای از بین بردن آن و مستقرشدن در خاورمیانه استراتژی اول آمریکا بود که کمی آن را به تعویق انداختند و با خود گفتند اول باید دست‌های آن را که لبنان است قطع کنیم و دیدیم که نتوانستند آن را هم محقق کنند و با مقاومت روبه رو شدند. این کار به وسیلة امل انجام شد.
فیلم دوم‌تان را هم خودتان کارگردانی کرده‌اید؟
کل کار تصاویر آرشیوی بود، با آقای محمودیان تدوین کردیم و کارگردانی باز هم به نام ایشان نوشته شد. من، خیلی در قید و بند اسم نبوده‌ام و معمولاً کارهایی را هم که در روایت فتح انجام داده‌ام، اسمم را بالای آن نزده‌ام.
از فیلم بگویید.
فیلم اول در مورد عیتاالشعب و در واقع دربارة ابوشهید و خانواده‌اش بود.
راجع‌به فیلم‌ها و برنامه‌های صهیونیست‌ها در زمینه بازتاب سینمایی و تلویزیونی نبردها صحبت کنید.
آن‌ها دربارة جنگ زیاد کار نکرده‌اند و بیش‌تر کارهای‌شان گزارشی و فیلم‌های کوتاه داستانی است. مستندهای‌شان هم خیلی کم است یا این‌که ساخته‌اند و من ندیده ام و اطلاعی از آن‌ها ندارم.
آیا آرشیوی از برنامه‌های‌شان در مؤسسه روایت فتح دارید؟
بله، به‌عنوان مثال یکی از فیلم‌های اسرائیلی‌ها داستان منطقه «‌حولا‌» است. زمانی‌که اسرائیلی‌ها می‌خواهند به حولا حمله کنند، یک فیلم‌بردار یا گزارشگر هم همراه آن‌ها می‌شود. در فیلم فرمانده این دسته می‌گوید:«حولا در جنگ‌های اخیر خیلی به ما ضربه زده است و امروز می‌خواهیم آن را تصرف کنیم و یک درس حسابی به آن‌ها بدهیم.» ماجرا همین‌طور ادامه پیدا می‌کند که این‌ها چگونه به مرز می‌رسند و وارد آن می‌شوند و خانه‌ای را پیدا می‌کنند که چند نفر از نیروهای حزب‌الله در آن هستند. فیلم‌بردار هم متعاقباً این‌ها را دنبال می‌کند و جالب این‌جاست که نه تنها نمی‌توانند آن خانه را تصرف کنند، بلکه کلی هم تلفات می‌دهند و با فضاحت به مواضع‌شان برمی‌گردند.
فیلم به‌لحاظ کیفی و سینمایی چگونه است؟
در فیلم، خیلی سعی کرده‌اند حس برتری‌شان درمنطقه را نشان دهند، ولی درنهایت دست‌شان خالی است و با لطمه‌ها و شکست‌هایی که دیده‌اند، برمی‌گردند. البته اخیراً تیمی از بچه‌های ما درباره قضیه حولا کاری انجام داده‌اند. مثلاً با همان فردی که در آن خانه مستقر بوده مصاحبه کرده‌اند و این تصاویر را به‌موازات آن فیلم نشان می‌دهند، که اسم این «خانه‌ای در حولا»، کار حسین مهدویان است. این‌ها تولیدات و مستنداتی بود که ما می‌دیدیم، بیش‌تر خبر پخش می‌شد. از خبرهایی که آن زمان پخش می‌شد، یکی این بود که می‌گفتند بسیاری از سربازان اسرائیلی به علت عقرب‌گزیدگی بیمار شده‌اند و دارند به عقب باز می‌گردند. جالب این بود که وقتی از ساکنان آن منطقه سؤال می‌کردیم، می‌گفتند سابقه نداشته است در این منطقه عقرب دیده شود.
این‌ها امدادهای غیبی‌ای بود که اتفاق می‌افتاد. به‌لحاظ روانی، این‌قدر بر آن‌ها تأثیر می‌گذاشت که کاملاً به هم می‌ریختند.
مثل داستان مورچه و نمرود در قرآن مجید.
بله و در خیلی مواقع دست‌شان باز نبود که کارهای رسانه‌ای انجام دهند.
در کل فکر می‌کنم که شما باید آرشیو خوبی از آثار آن‌ها داشته باشید.
یک‌سری راش و دیالوگ هست. به‌دلیل این‌که خیلی دست‌شان پر نبود، در این حوزه نتوانسته‌اند اقدامی بکنند. فعالیت خاصی هم نداشته‌اند که بخواهند به‌لحاظ بصری نمایش بدهند. تقریباً هر قدمی که برمی‌داشتند برای‌شان فضاحت دربرداشت.
مستندهایی که بچه‌های حزب‌الله می‌ساختند چطور بود؟
از لحاظ تصویربرداری، حزب‌الله در این جنگ شانس نیاورد. خیلی از بچه‌های تصویربردار به‌خاطر فشار جنگ دوربین‌های‌شان را کنار گذاشتند، اما رسانه‌هایی هم بودند که به‌صورت اتفاقی تصاویری را گرفته بودند، مثلاً تصاویر مربوط به دشت خیام و این‌که چگونه بچه‌ها تانک‌ها را می‌زدند، موجود است. همان‌طور که گفتم در این جنگ، رسانه نقش مؤثری نداشت، به همین دلیل خیلی از تصاویر ارزشمند گرفته نشد و فقط در دیده‌ها باقی ماند.
در دنیا، قدمت سینمای مستند، مانند دیگر کشورهای جهان، از سینمای داستانی بیش‌تر است. نخستین فیلم ایرانی فیلمی دربارة مظفرالدین شاه است. ما فیلم‌های مستند بسیاری از دوران انقلاب و چندین برابر آن هم از دوران جنگ داریم. روایت فتح، برادر شما و بسیاری از بچه‌های گروه چهل شاهد از دل همین‌ها بیرون آمده‌اند. به‌همین دلیل ما می‌توانیم در این زمینه‌ها-یعنی ثبت وقایع جنگ- به نیروهای المنار، اعلام الحربی و حتی دیگر جنبش‌ها آموزش بدهیم. در این زمینه چه کارهایی به‌دست خودِ افراد حزب‌الله صورت گرفته، مانند مستند حولا یا ابوشهید که ما ساخته‌ایم و اصولاً آیا در میان بچه‌های حزب‌الله نهضت مستندسازی شکل گرفته است؟
آن‌ها به این‌که این امر مهمی است اعتقاد دارند، ولی به‌علت کمبود نیرو و شرایط اجتماعی حاکم بر لبنان، کار زیادی از دست‌شان برنمی‌آید. در حوزه خبرخیلی فعالیت می‌کنند، اما برای تولیدات مستند وقت نمی‌گذارند و آگاه نیستند که مستند چه تأثیری می‌تواند داشته باشد. البته محقق‌نشدن این امر دلایل مختلفی دارد. لبنان کشور کوچکی است با مذاهب و گروه‌های مختلف که هر روز اتفاقات زیادی در آن رخ می‌دهد و بیش‌تر وقت‌ بچه‌های حزب‌الله صرف امور خبر و گزارش‌های خبری می‌شود. اصولاً خیلی وقت این کار را ندارند و از لحاظ امنیتی هم که هراس دارند.
پس چگونه کار می‌کنند؟
می‌شود گفت تقدیر‌شان این‌گونه است.
شاید به‌علت این‌که داخل بازی نیستند، به‌گونه‌ای همیشه مصونیت دارند.
بله، شاید این‌گونه باشد و گرنه کار کردن در مورد حزب‌الله خیلی سخت است. به‌عنوان مثال شما بگویید چرا ما در مورد وزارت اطلاعات فیلم نداریم؟ از لحاظ امنیتی، حزب‌الله تمثیلی است برای وزارت اطلاعات.
که همیشه فقط وزیرش شناخته شده است و بقیه کادر آن وزارت‌خانه باید ناشناخته باقی بمانند.
مثلاً در وزارت اطلاعات این همه کارهای عجیب و غریب انجام می‌دهند، این همه امدادهای غیبی دارند، این همه فضاهای عجیب و غریب، به‌لحاظ دراماتیکی، در وزارت اطلاعات پیش می‌آید که عملیات مختلفی انجام می‌دهند، کشف و شهود و مبارزه می‌کنند ولی هیچ کدام از این‌ها به دلایل سیاسی، استراتژیکی و کادری به‌تصویر کشیده نمی‌شود. حزب‌الله هم تقریباً چنین شرایطی دارد، البته عجیب‌تر با کشوری عجیب، غریب‌تر که کسی حمایتش نمی‌کند و مظلوم و مهجور است. اصولاً در آن‌جا کارکردن سخت است و اندک مستندات هم توسط گروه‌های ایرانی ساخته می‌شود. لبنان، به لحاظ فنی و دراماتیکی، قصه‌های عجیب و غریبی دارد که همه مستندسازان دنیا آرزو دارند در موردش کار کنند، ولی این امکان برای‌شان فراهم نمی‌شود و به‌لحاظ رسانه‌ای کار سختی است و دسترسی به این کار، مگر از طریق موارد خاص، امکان‌پذیر نیست. یکی از داستان‌های جذاب که ما در مورد آن کار کردیم «حماسه غندوریه» است. حماسه غندوریه درباره روستای کوچکی است که تقریباً شکل یک خیابان را دارد و یک طرف روستا به دره‌ای به نام « وادی الحُجَیر» منتهی می‌شود که دارای پیشینه‌ای تاریخی است. جلسات مقاومت در آن دره که از نظر استراتژیکی خیلی مهم است برگزار می‌شد. فرمانده آن‌جا که نام مستعارش ابورضا بود، توضیح می‌داد که نیروهای ما حداقل ده نفر بودند. من جزء نیروهای خاص حزب‌الله هستم و وقتی مرا به ماموریت فرستادند و فهمیدم که از معرکه دور هستم و نزدیک مرز نیستیم، ناراحت بودم. او توضیح داد که اسرائیلی‌ها هجده روز با هواپیما این‌جا را بمباران می‌کردند تا مطمئن شوند که خالی از سکنه است. در این مدت ما با شرایط سخت بی‌آب و غذایی مقاومت می‌کردیم تا اگر لیاقت شهادت باشد، آن‌جا شهید شویم. زمانی‌که از خانه بیرون آمدیم، دیدیم همه خانه‌ها ویران شده، جز خانه ما که حتی یک ترک هم نخورده و شیشه‌ای هم نشکسته بود. بیش از هشتاد درصد خانه‌ها ویران شده بود. معمولاً اسرائیلی‌ها چند خانه را برای این‌که خودشان در آن مستقر شوند و پناه‌گاه داشته باشند، نمی‌زنند و خانه ما هم جزء همان خانه‌ها بود. او تعریف می‌کرد که اسرائیلی‌ها در چند خانه مختلف مستقر شده بودند و از طریق مواجهه‌شان با آن‌ها از امدادهای غیبی‌ای که اتفاق افتاد، می‌گفت و این‌که بزرگ‌ترین عملیات تاریخ اسرائیل در آن‌جا شکل گرفت و آپاچی‌های اسرائیل جلو آمدند و نیرو پیاده کردند. عملیات غندوریه در آخرین روزهای جنگ انجام شد و آن‌جا برای اسرائیل خیلی مهم بود. جالب این‌که کم‌ترین نیرو در مقابل طیف وسیعی از نیروهای اسرائیلی مقاومت کردند. ابورضا برادری داشت به نام عماد که ناخوش‌احوال بود. می‌گفت: پیش از شروع یکی از جنگ‌ها، من به عماد گفتم که تو مریضی و مراقبت از تو مشکل است، مبارزه هم نمی‌توانی بکنی، بهتر است برگردی. گفت اجازه بده بمانم. در مدت بمباران حال عماد بدتر می‌شد. خود عماد برای من تعریف کرد که نفسم بالا نمی‌آمد و در همان حال احساس می‌کردم حالم خیلی بدتر شده است. یک لحظه احساس کردم دستی از پشت به پهلوی من خورد و حس عجیبی به من دست داد. وقتی مستقر شدیم شبی منتظر بودیم تا درگیری صورت بگیرد. از صدای «یا اباعبدالله» بچه‌ها فهمیدم درگیری صورت گرفته است. فاصله ما این‌قدر نزدیک بود که با هر تیر، یک نفر را می‌زدیم و چون مهمات کم بود سعی می‌کردیم به دقت بزنیم. در میان درگیری به نفر کناری‌ام گفتم خشاب من تمام شده و او به من خشاب داد. چند بار این اتفاق تکرار شد، بدون این‌که بفهمم این تیر و مهمات از کجا می‌آید. ابورضا می‌گفت حال عماد خیلی بد شد، به او گفتیم تو به عقب برو و مراقب آن‌جا باش و تعریف کرد این اتفاق را عماد برای فردی بازگو کرده و او هم به من گفت عماد گفته در حالت مریضی و اغماء بوده و خوابم برده بود که ناگهان کسی به من گفت بیا این‌جا و او را بزن و من به دستور او که پشت سرم بود گوش کردم. گویی اسرائیلی‌ها در حال دور زدن ما بوده‌اند و عماد به‌وسیله کسی‌ که پشت سرش بوده متوجه می‌شود و تیراندازی می‌کند و در نهایت در درگیری دیگری که در فیلم هم آمده است، شهید می‌شود. نزدیک به سی تانک را در دره وادی الحُجَیر با شش نیرو زده بودند. ابورضا می‌گفت m.k و آپاچی به‌دنبال من بودند که مرا بزنند. یعنی پیشرفته‌ترین نیروهای نظامی به‌کار گرفته شده بود تا نفرات را بزنند ولی در مواجهه رو‌در‌رو بسیار ضعیف عمل می‌کردند. حماسه غندوریه یکی از زیباترین و به‌یادماندنی‌ترین حماسه‌های نظامی دنیاست که در مقابل بزرگ‌ترین هلی‌بورن اسرائیلی‌ها مقاومت کرده‌اند و از لحاظ ماشین‌آلات و نفرات مظلوم واقع شده‌اند و البته حزب‌الله به‌خاطر حساسیت‌ها و مسائل امنیتی نتوانسته در این‌ باره کاری تصویری ارائه بدهد.
پس داستان به‌تصویر‌کشیده‌ شدن مسائل حزب‌الله و مقاومت توسط ایرانیان بیش‌تر به سمپاتی بچه‌های ما به آنان برمی‌گردد. فیلم‌سازان ما درواقع چشم سوم محسوب می‌شوند، ضمن این‌که سعی می‌کنند مسائل مخفی را نشان ندهند، واجب می دانند که این‌ها حتماً به تصویر کشیده شوند، ولی آن‌ها چون همیشه در اضطراب هستند برای نشان دادن تصاویر مشکل دارند، مثل خانواده‌ای که پسر یا دختر آن از بازگو کردن صحبت‌های بین پدر و مادر اکراه دارند.
جالب این‌جاست که ساخت فیلم‌های مربوط به مقاومت و پیروزی نمی‌گویم برخلاف میل حزب‌الله بود، ولی هماهنگی‌ای هم با آنان صورت نگرفته بود. ما در آن‌جا می‌گفتیم که از شبکه اول جمهوری اسلامی آمده‌ایم برای فیلم‌سازی و تمام کارها با هماهنگی نیروهای بالای حزب‌الله انجام می‌شد، ولی هیچ کدام صورت نگرفت. شاید این‌ها توفیقی بود و باید این مطالب رسانه‌ای می‌شد، این آثار به‌هر حال باید ساخته می شد و ساخته شد. البته این‌ها فقط مشتی از خروار است و داستان‌های دیگری هم وجود دارد که قابلیت ساخته‌شدن دارد و می‌تواند از لحاظ رسانه‌ای هم تأثیرگذار باشد.
متولیان این امر در ایران، فقط صدا و سیما و مؤسسه روایت هستند یا سپاه و جاهای دیگر هم کاری انجام می‌دهند؟
همه نهادهای نظامی و فرهنگی باید کاری بکنند اما نمی‌کنند. بازتاب مقاومت می‌تواند برای شیعه و مجموعه حزب‌الله بازوی خوبی شود و کار کند. البته ما دو سال پیش درخواست تأسیس دفتری در لبنان را دادیم که با بی‌مهری برخی از آقایان روبه‌رو شد و این کار را جزء اولویت‌های خودشان نمی‌دانستند و هنوز به این امر قائل نیستند که رسانه چقدر می‌تواند تأثیرگذار باشد. ما کلی منابع و داستان داریم که می‌توانند دست‌مایه نوشتاری، فرهنگی و سینمایی قرار گیرند.
این‌ها را ضبط می‌کنید یا می‌نویسید؟
حجم زیادی از آن‌ها را در ذهن دارم، ولی چون قلم توانایی ندارم، نمی‌توانم بنویسم.
مؤسسه روایت، بخش تاریخ شفاهی راه اندازی نکرده است؟
نه، متأسفانه.
چرا مؤسسه روایت از تجربه‌هایی که در مرکز اسناد انقلاب اسلامی و سایر مؤسسات تاریخ شفاهی موجود است، استفاده نمی‌کند؟
شاید به دلیل این‌که هنوز اهمیت آن برایش محرز نشده است.
برای مثال این مشکل را خود ما هم داریم، زمانی‌که برای گفت‌وگو به جایی می‌رویم، می‌بینیم که مصاحبه‌شونده خیلی چیزها را فراموش کرده یا اشتباه می‌کند و نکات مهمی از چشمش دور می‌ماند.
در صحنه نبرد هم در خیلی مواقع نمی‌شد از خیلی چیزها تصویربرداری کرد، ولی اگر آن اتفاقات نوشته می‌شدند به طریق اولی می‌توانستیم به‌وسیله قلم اهمیت آن‌ها را بیان کنیم که متأسفانه نشد.
الآن زمانی‌که به لبنان می‌روید همه نوع تجهیزات با خودتان می‌برید تا چیزی از قلم نیفتد؟
نه، متأسفانه.
دوربین عکاسی چطور؟
خب، سفر به سفر مجهزتر به آن‌جا می‌رویم. متأسفانه ما چون قائل نیستیم که سینمای مستند چقدر تأثیرگذار است، یا امکانات ساخت مستند را نداریم یا از آن استفاده نمی‌کنیم، ولی بهترین و بیش‌ترین هزینه‌ها را برای فیلم‌های داستانی با کم‌ترین تأثیرگذاری صرف می‌کنیم. سینمای داستانی از حقیقت و مستند، خیلی دور است، به همین دلیل تأثیرگذاری‌اش کم‌تر است، ولی چون متولیان امر هنوز به اهمیت سینمای مستند پی نبرده‌اند، بیش‌تر امکانات، لوازم، تجهیزات و حمایت‌های لازم را به سینمای داستانی اختصاص می‌دهند.
جالب این‌که گاه در مورد لبنان و فلسطین یک‌صد میلیون تومان هزینه می‌کنند و تله‌فیلم داستانی می‌سازند و این آثار پخش هم می‌شود.
ولی تأثیرگذاری ندارد. حاضر نیستند یک‌دهم این هزینه را برای فیلم مستند بدهند. هر اقدامی که در این زمنیه صورت گرفته، می‌شود گفت خودجوش، عشقی و دلی بوده است.
در مورد این مسائل آیا تا به حال با صدا و سیما صحبت کرده‌اید؟
الآن استراتژی صدا و سیما این است که با هر بهانه‌ای که شده مخاطب را پای تلویزیون نگه دارد.
شبکه چهار چطور؟
این شبکه به اندازه خودش اقدامات قابل توجهی انجام می‌دهد، ولی این، با آن حمایتی که باید بشود خیلی فاصله دارد.
به نظرتان در بخش‌های دیگر مثل سایر رسانه‌ها، خبرگزاری‌ها،..... کاری در مورد مقاومت انجام می‌شود؟
بخش‌های دیگر هم کارهای‌شان را به‌لحاظ اهمیتی که از دید خودشان دارد تقسیم می‌کنند، مثلاً وقتی آقای احمدی‌نژاد به آمریکا می‌رود، سه نفر از دوستان من که به اذعان خودشان این مطلب را می‌گویند و اطلاع وافی هم ندارند، در لحظات آخر ویزای‌شان آماده می‌شود و با ایشان به آن‌جا می‌روند تا کاری انجام دهند.
کار مستند؟
مثلاً یکی از مجریان تلویزیون که گزارش‌گری هم می‌کند و به تازگی وارد عرصه مستندسازی شده به آن‌جا می‌رود، آن هم با بالاترین رده مملکتی و با بضاعتی بسیار سخیف و معمولی در کار مستند. ارزش ما برای مستند همین است.
مستند را این‌چنین فرض می‌کنند که لا‌به‌لای برنامه‌ها یا آخر شب که همه خواب هستند پخش شود تا فقط یک تکلیف مناسبتی رفع شود. مثلاً در سال‌گرد جنگ سی‌و‌سه روزه برنامه‌ای در کم‌بیننده‌ترین ساعات پخش می‌شود، آن هم احتمالاً از شبکه چهار.
بله، متأسفانه. در ایام جنگ فیلم‌هایی که ما برای شبکه یک تهیه می‌کردیم از تمام شبکه‌ها، نه یک‌بار بلکه چند بار، پخش می‌شد؛ به این دلیل که برنامه نداشتند. بعضی وقت‌ها فیلم‌های‌مان را تکه‌پاره و از آن‌ها کلیپ درست می‌کردند، این‌قدر دست‌شان خالی بود. همیشه زمانی‌که احتیاج دارند این کار را انجام می‌دهند. به فکر این نیستند که وقتی دست‌شان پر است این امکانات را فراهم کنند. مثلاً این که شیعیان لبنان برای ما نقش حیاتی دارند یا خط مقدم جمهوری اسلامی و اصلاً عموم مردم چقدر در مورد این‌ها اطلاعات دارند! برخی مردم ما هنوز فلسطین را لبنان می‌دانند و لبنان را فلسطین و فرق این دو را نمی‌دانند؛ اصلاً نمی‌دانند بیت‌المقدس در لبنان است یا فلسطین.
شما ریشه این مسائل را در کم‌کاری رسانه‌ای می‌دانید؟
به‌شدت. عمده فعالیت‌های ما خبری شده است و این خبر برای مخاطب خیلی جذابیت ندارد.
یعنی این‌گونه نیست که یک گزارش‌گر برای تهیه گزارش به لبنان برود، در حالی‌که برای فوتبال این کار را می‌کنند.
برای خیلی چیزها این کار را می‌کنند، ولی درباره مسائل مربوط به مقاومت این امر کم‌تر محقق شده است. ما پنجاه کار در مورد جنگ انجام داده‌ایم، در حالی‌که باید پانصد برنامه در این باره ساخته می‌شد.
می‌گویند: «عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی »، در زمان جنگ سی وسه روزه، سراغ هر عکاسی را در روزنامه‌ها می‌گرفتی، می‌گفتند الآن لبنان است، دارد به لبنان می‌رود یا از لبنان می‌آید. منظورم این است که آن‌طور که من از حیطه کاری خودم اطلاع دارم، حداقل فوتوژورنالیست‌های ما در آن دوره کاری را که از دستشان برمی‌آمد، انجام داده‌اند.
بازتاب آن کجاست؟ شما بازتابی دیده‌اید؟
بازتابش را ندیده‌ام، اما احتمالاً عکس‌ها را فروخته‌اند یا در آرشیو و کامپیوترشان بایگانی کرده‌اند تا روزی از آن استفاده کنند. من به نوعی پشت این کار، یک اراده شخصی می‌دیدم.
تقریباً حجم زیادی از این‌ها که می‌گویید خودجوش بود، یعنی کادری مشخص و مکانیزه‌شده نبود که مثلاً فلان روزنامه باید دو نفر عکاس در آن‌جا داشته باشد. حتی روایت فتح که به‌عنوان مؤسسه‌ای متخصص مقاومت و جنگ در ایران شناخته شده است و در این زمینه کار می‌کند، هنوز دفتری در آن‌جا ندارد.
آیا مؤسسه روایت، هیچ‌گاه با این عکاسان صحبتی نکرده است تا عکس‌های آنان را جمع‌آوری کند؟ عکاسانی که هم تعدادشان زیاد بود، هم عکس‌های خوبی گرفته بودند.
یکی از دوستان عکاس به نام آقای وحید فرجی می‌گفت روزی راجع‌به جنگ لبنان و مقاومت‌شان در اینترنت جست‌وجو می‌کردم، دیدم که عکس‌های بدی روی سایت‌هاست، چطور می‌شود که ما این همه عکاس داریم، اما چند عکس خوب در سایت‌ها نداریم؟ او در جشن پیروزی حزب‌الله که بعد از ایام جنگ برگزار شده بود با هزینه خودش به لبنان رفت، عکاسی کرد و آن عکس‌ها را روی سایت فرستاد. منظورم این است که این مساله خودجوش است و افراد به‌صورت دلی گاهی اقداماتی انجام می‌دهند، در حالی‌که روزنامه‌های مختلف هم عکاسی می‌کنند، ولی هیچ اقدام و حرکتی صورت نمی‌گیرد.
متولی ندارند.
بله و قبول ندارند که شاید بخشی از آن سیاسی و بخش دیگر مشغله یا هر چیز دیگر است.
راجع‌به تاسیس دفتر مؤسسه روایت در لبنان می‌گفتید.
این نظر شخصی‌ام بود و من این مساله را مطرح کردم که چرا ما به عنوان مؤسسه ای که دغدغه لبنان را داریم و کارکردن در آن‌جا برای‌مان مهم است، نباید یک واحد ساختمانی در لبنان داشته باشیم که وقتی بچه‌ها به آن‌جا می‌روند، دارای پایگاهی باشند تا مثلاً به هتل نروند. با همین ایده بودجه قلیلی گرفتم که آن هم عاقبت، صرف هزینه های جاری روایت شد.
دیگر پی‌گیر مساله نشدید؟
چرا، هنوز هم پی‌گیر هستیم و درخواست‌مان این است که اگر قرار است اقدامی انجام شود، باید امکانات آن فراهم شود. اگر اتفاقی بیفتد، هزار ارگان حاضرند پولی فراهم کنند، با چند نفر به آن‌جا بروند و یک کار سطحی انجام دهند و تمام شود و برگردند، ولی هیچ‌گاه کاری اصولی صورت نگرفته و این از ضعف ما است.
یعنی اعتقاد دارید عکاسانی هم که خودشان به‌صورت خودجوش رفتند، بهتر است مقاومت را بشناسند نه این‌که نگاه صرف ژورنالیستی به مساله داشته باشند.
طبعاً همین طور است.
یعنی باید نیرو تربیت کنیم؟
نیرو وجود دارد. افرادی هستند که به‌شدت علاقه‌مندند و حاضرند تا پای جان کار کنند، حتی توقع مالی هم ندارند اما ارگانی که از آن‌ها حمایت کند، وجود ندارد. انجمن عکس ما در مجموعه روایت فتح، اگر کسی اعلام آمادگی می‌کرد و خطراتش را به جان می‌خرید، شاید از او حمایت می‌کرد، ولی این‌گونه نبود که انجمن زنگ بزند و خواهش کند که بیا تا ما از تو حمایت کنیم. درواقع درخواست از سوی آن‌ها نبود، بلکه این خودِ ما-هنرمندان- بودیم که درخواست می‌کردیم بگذارند ما برویم و آن‌ها نیز حمایت کنند. به لحاظ رسانه‌ای ما خیلی کم‌کاری کرده‌ایم. همین الآن خیلی کارها می‌توان دربارة مقاومت انجام داد. درمورد خانواده‌های مسیحی که نگاه‌شان نسبت به مقاومت باز شده است و علاقه‌مند شده‌اند هم خیلی کارها می‌توانیم انجام دهیم، ولی دست‌مان خالی است. ë

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد